کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دختر یلدا

از شیر گرفتن کمند

  بازهم مرحله سخت دیگه از زندگی . کمند وابستگیش به شیر زیاد بود و وزنش کم ، همه میگفتن از شیر بگیرش تا خوب  بشه  به زبون  راحت بود ولی در عمل سخت  بعد از جلسه قرض الحسنه که در با دکتر  راست قلم برگزار شد شب خونه اومدیم حمامش کردم عادت داشت اخر حمام شیر میخورد اونجا شیرش دادم و چون میدونستم تصمیم گرفتم بهش ندم خیلی ناراحت بودم  از حمام اومدیم بیرون و گفت شیر میخوام گفتم بعد از شام  شام خورد و یادش رفت شیر میخواست منم چسب رده بودم گفتم  زخم شده خوب شد بهت میدم اون شب چون سیر بود بیدار نشد ولی صبح دوباره گفت : شیر میخوام  می می خوب نشد  ...
8 ارديبهشت 1397

مهاجرت دایی بهزاد به آلمان

ر وز 5 اردیبهشت  سال 97 روزی بود که دایی بهزاد عازم کشور آلمان شد هم خوب  بود هم ناراحت کننده  خوب  بود چون داشت میرفت  جایی که برای علمش برای تواناییهاش و... ارز قایل بودن و بد  بود چون  لذت در کنار بودنش را نداشتم  وجودش گرما بخش زمدگی من و دخترها بود کیمیا  شدیدا وبسته بود و موقع  رفتن خیییییییییییلی گریه کرد روز سنگینی بود خیلی ناراحت کننده بود برادرت  را که هرروز میدیدی بگی برو  به امید دیدار  دلم برات تنگ شده داداشی ..... روز بعدش هم همه فامیل جمع  شدن و آش پشت پا درست کردیم جات خالی بود دایی بهزاد ....   یک دایی به تمام معنا ...
6 ارديبهشت 1397

فروردین 97 سال سگ

گلهای بالارا اخرین لحظه از گلخونه. بهروز خریدیم اسفند 96 لحظات اخرش را سپری میکرد و همه در تلاش بودن برای شروع یک سال جدید خوب ما هم خونه تکونی کردیم مهمون از قشم برامون اومد همسر دوست بابا برای زایمان اومدن اصفهان و چند روز بودن و رفتن بابا امیر دنبال کارهای ماشین بود یکی دیگه از دوستای بابا از آلمان اومد دایی بهزاد برای رفتن به آلمان آماده. میشد خلاصه حسابی مشغول بودیم تا لحظه سال تحویل در حال دویدن بودیم سفره هفت سین بچینم کیک برای تولد مادرشوهر درست کنم شام و کیک را بالا خوردیم شب خوبی بود و جای عمه و آقا سپهر خالی بود فردا هم دید و با...
30 فروردين 1397

مسافرت فروردین 97

باز هم تصمیم ناگهانی این بار 21 فروردین دلمون میخواست تا دایی بهزاد نرفته آلمان یک مسافرت خانوادگی داشته  باشیم برای همبن  با خاله مینا و عمو بهنام و مامان جون و باباجون و دایی راهی شما شدیم و با یک یرنامه خوب .  مقصد انزلی ، ماسال بود ... به  روایت تصویر .......... ناهار  را قزوین در پارک جاتون خالی خوردیم و بعد از استراحت  راهی شدیم  صبح کنار دریای انزلی .... اسکله انزلی قایق سواری مرداب انزلی . خوابیدن یک شب توی کلبه چوبی . بار...
30 فروردين 1397

تولد 2سالگی کمندم

          عزیزم اکنون به جای دستانم دو بال طلائی می خواهم تا در زیبا ترین تاریخ تقویم برای ستاره باران کردن شب تولدت تا آسمان پرواز کنم و به روی ماه بنویسم تولدت مبارک دختر عزیزم   امسال تولد دو سالگی کمند مصادف  شد  با مسافرت به شمال ، صبح  زود روز حرکت کیکی بزرگ  پختم و با خودم برداشتم  رفتم  سمت  شمال . البته  ساده و  بدون  تزیین . تا اینکه  شب  ساعت 7  رسیدیم  انزلی و دنبال یک  خونه بزرگ  سه خوابه کنار  دریا میگشتیم و چون پسند نمیشد به کسی که به ما خونه ...
22 فروردين 1397

چهارشنبه‌سوری 96

                                                                                        امسال چهارشنبه سوری را در یک خانه قدیمی که فرشته دختر عمه ام در اونجا کارهای فرهنگی انجام میداد و اون شب را اختصاص داده بود به خانواده خودش سپری کر...
27 اسفند 1396

تصادف 96

امروز 21 اسفند 96 خطر بزرگی از سر من و کمند و امیر گذشت. کمند را برده بودیم برای سرما خوردگیش دکتر. بعد معاینات دکتر راستقلم و تجویز انتی بیوتیک بر خلاف میلش و میل من به خاطر عفونت گوش. موقع برگشتن تصادف کردیم من یک لحظه را یاد دارم که خودم را انداختم رو سر کمند که از ماشین پرت نشه بیرون. پیشونیم خورده بود به کجا نمیدونم ولی باد کرده و فقط گریه میکردم و کمند رت می بوسیدم و نگاش میکردم ببینم سالم. اخه نشسته بود روی کنسول وسط ماشین..... با باز شدن کیسه های هوا ما جون سالم به در بردیم.. مقصر ماشین طرف مقابل بود که فرعی به اصلی را رعایت نکرده بود... در هر صورت با کمک داداشم رفتم خونه مامانم خیلی ترسیده بودم.... کمندم برای همه توضیح...
22 اسفند 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد