کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

دختر یلدا

افتخارت دختر گلم و بهمن و اسفند 96

دختر گلم منتخب استان شد 🎖 جزو شاگردهای ممتاز مدرسه هم شد تمرینات هاکی را هم.ادامه میده اینا هم عکس های سالگرد ازدواج خاله مینا رستوران سه کاج 30 بهمن یک شب به یاد موندنی با خانواده خرید و رستوران اسفند و بهمن دخترها تو خونه ...
8 اسفند 1396

مرحله دوم و سوم جشنواره جابر

روز23بهمن 96 کیمیا مرحله دوم جشنواره جابر پارد شد و بین مدارس ناحیه به دفاع از طرحش پرداخت و بین 500 طرح ارسالی حدود 25 طرح بر گزیده شدند و وارد مرحله سوم شدند که روز 28 بهمن کیمیا در قسمت نمایش علمی ماکت با 5 نفر دیگر به دفاع از طرحش پرداخت همه چیز عالی بود و به خوبی دفاع کرد فقط داورها به خاطر اینکه طرح را تنها درست کرده بهش ایراد گرفتن الان هم منتظر جواب هستیم انشالله هر جور صلاح باشه خدا کمکش کنه و نتیجه خوبی بگیره ...
29 بهمن 1396

شهربازی و سیتی سنتر بهمن 96

12 بهمن 96 عصر باهم رفتیم سمت سیتی سنتر اصفهان. قولش را به بچه ها داده بودم فسقلی کمند خانوم میگفت؛ آخ جون شهر بازی.... سیتی سنتر بلا شده هزار ماشاءالله.... لوس بابا امیر توی ماشین تا برسیم اونجا هردوتا شون خوابیدن تا رسیدیم کمی خرید کردیم و رفتیم شهر بازی اولش کمند ترسید ولی بعد دل نمی کند من و فسقلی رفتیم سمت بازیهایی مناسب کمند و خاتون و باباش هم رفتن سمت بازیهای کیمیا.... بعد بازی حاضر نبود بریم ولی براش توضیح دادم و بالاخره رضایت داد و رفتیم سمت فروشگاه و خرید کردیم و برگشتیم سمت خونه.....
19 بهمن 1396

اولین تنبیه

اولین بار بود میخواستم تنبیه اش کنم یک سره بهونه میگرفت و با کیمیا سربه سر هم میزاشتن و کمند گریه میکرد. خسته شدم و بهش گفتم کمند اگر گریه کنی میبرمت بیرون اتاق و اجازه نمیدم بیایی تو. گفت: باشه و بازم گریه کرد بردمش بیرون نشوندمش رو راه پله ها هنوز گریه میکرد گفتم، بشین گریه هات را بکن بعد بیا گفت: باشه و بازم گریه کرد سی ثانیه صبر کردم و دوباره بهش سر زدم دیدم ایستاده گفتم، گریه هات تموم شد گفت، بله گفتم بیا تو اومد و دیگه گریه نکرد ️ بعد اومد سراغ کیمیا و گفت، پاشو برو.بیرون گریه کن پاشو پاشو برو و گیر داده بود به کیمیا و میگفت برو بیرون و میخندید خیلی مظلوم بود اون موقع که روی راه پله ها ب...
4 بهمن 1396

شیطنتهای کمندم😍😍

کمند کوچولو ی مامام کم کم داره برزگ میشه هرچند دلم میخواد همین جور کوچولو بمونه تا لذت کودکی اون را بیشتر بچشم تازگیها دایره لغاتش کامل شده و از اصطلاحات و کلمات ما بیشتر استفاده میکنه. یکروز من مریض بود بشدت سردرد گرفته بودم و با قرص هم اروم نشده بودم روی تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه اومد پیشم و گفت ؛خوب شدی مامان؟؟ گفتم :نه گفت: آب بیارم و دوید سمت آشپزخانه و با یک لیوان اب برگشت و گذاشت روی تخت که اب وارونه شد و تخت خیس،،،، دیدم ناراحت شد گفتم اشکال نداره گفت: مغزه بادوم بیارم گفتم :بیار و دوباره دوید از کیمیا مغز بادام گرفت کیمیاخاتونم داشت ظرف های شام را می شست بعد رفت وسایل پزشکی اس را اورد و گفت: تجات(ک...
27 دی 1396

تولد مامان مژگان 😍😍

این هم جشن تولد 34 سالگی من.... دسته گلهای خاله مینا و بابا امیر.. کیک خاله مینا و شام هم خونه بابا حسن اون روز عمه مینا هم عازم فنلاند بود و ناهار خپنه اقای دکتر فاطمی پدر عمو سپهر بودیم. اوضاع مملکت هم حسابی بهم ریخته بود و 14 دی شد فتنه 96.... ...
25 دی 1396

آذر 96

آذر هم رخت بر بست و رفت و ما ماندیم خاطرات خوشی که داشتیم همچنان چشم به راه بارانیم مهمونی خونه عمو مهدی جشن عروسی مهلا 7 اذر کمندم دوباره مریض شده بود و اینبار تمام گلو و زبون و دندونهاش هم تب خال زده بود ویروس بدی بود و حاضر به خوردن هیچ چیز جز بستنی نبود بعد هم بابا امیر و کیمیا دچارش شدن تولد بابا امیر هم 9 اذر بود کارتن بازی دخمل گل تمرینات هاکی تولد هلیا جان مهمونی قرض الحسنه گلخونه بازیهای خونه...
9 دی 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد