کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دختر یلدا

شعرهای کیمیا

  عزیز دلم ، خودش یک شعر گفته البته برای علی کوچولو عروسک دلبندش که خیلی دوستش داره ولی بیشتر وصف حال خودش ، علی چوچولو   مامان ، باباش نیست    باباش رفته کار      9و10 میاد    بابا امیر نیست    اینر ا با اهنگ خاص خودش روزی چندبار می خونه و محکم علی را بغل میکنه .         الهی مادر بلاگردونت باشه با این همه ذوق و سعی میکنه شعرهای دیگه را هم دست کار یکنه مثل   یک توپ دارم گل گلیه ( قل قلیه )  سرخ و آبی    می زنم زمین     بالا میره   ...
3 بهمن 1390

بدون عنوان

  جمعه 23 دی ماه 1390 : برای دوروز تعطیلی برنامه ریزی کرده بودم البته بیشتر برای کارهای خودم چون خونه تکونیها نزدیک بود و من نزدیک عید سرکار سرم خیلی شلوغ میشه برای همین تصمیم گرفتم توی ر تعطیلی کمی از کارهای منزل را انجام بدم . خلاصه صبح که از خواب بیدار شدم کیمیا خاتون خواب بود اون روز نزر کوچکی داشتم که سبزی خریده بودیم البته بابام زحمتش را کشیده بود مامانی هم تمیزشون کرده بود ومن فقط باید می شستمشون و خردشون میکردم رفتم توی حیاط و با اب سرد سبزیها را شستم تا کمی سبزیها سر زنده تر باشند هوا خیلی خوب بود توی حیاط مشغول تمیز کاری بودم که صدای از بالای بالکن گفت : مامان   و خندید   بله  خاتون بیدار...
29 دی 1390

کیمیا و شیطنتهاش

          جمعه 17 دی ماه سال 90 قرار گذاشته بودیم با عمه مینا و مامان صدیق بریم خونه ننه ( مادربزرگ ) ، خاتون صبح از خواب بیدار شدند اول خیلی خوشحال بود که من پیشش هستم وبعداز خوردن صیحانه چون هوا خوب بود قول پارک بهش دادم از قضا ترمزهای ماشین هم خراب بود و بابا سسن داشتند توی حیاط تنظیمشون میکردند .به کیمیا گفتم مامان بدو لباس بپوش تا بریم سریع رفت اتاق خاته مینا ( خاله مینا ) و لباسهاش را در آورد ولی پوشیدنش بابازی و خنده بود و یک تکه می پوشید ومی دوید می رفت و دوباره برمی گشت تا بالاخره لباسهاش را پوشید و رفتی توی حیاط دیدم هنوز بابا دست به ماشینه ، بهشون گفتم بابا ماشین درست نشد گفت کمی دی...
25 دی 1390

شیرین زبونیهای دختر

      خلاصه کیمیا از شیر گرفته شد ولی الهی بمیرم واقعا برای مادر سخت تر تا بچه ، بعضی موقعها میومد از رویلباس بو کرد و می گفت : مامان شیر  ولی زود می رفت اشکم در میومد یک شب خیلی گریه کردم جای خالیش توی بغلم خیلی در ناک بود با اینکه نیم متر ان طرفتر از من خوابیده بود ولی حس می کردم کیلومترها ازم دوره ، یاد خاطرات بچگیش و اولین شیر خوردنش و ذوق کردنهاش موقع شیر خوردن . بازی کردنهاش و...خیلی دلم تنگش شده بود وبا یاداوری اینا همش گریه کردموبا خودم گفتم هرچی بزرگتر میشه و وارد مرحله جدیدی از زندگیش میشه انگار از من دور میشه و وهم خوشحالم که بزرگ میشه وهم دلم برای بچگیهاش تنگ میشه همین الان که دارم می نویسم اش...
17 دی 1390

یک سلامی دوباره

    اول از همه کریسمس مبارک سلام خیلی وقت ، فرصت نوشتن را نداشتم و خیلی حرفها برای نوشتن دارم عکسهای تولد کیمیا خاتون را بعدا سر فرصت می زارم چند روزی که بابا امیر مریض شده و خدا خیلی بهمون رحم کرد و یک غده توی شکمش بود که خوشبختانه بعداز ازمایشات مختلف مشخص شد چیزی خاصی نیست و با عمل جراحی خارج کردند و این چند روز واقعا روزای بدی بود و هر موقع هم می خواستیم بریم دکتر کیمیا را هم با خودمون می بردیم و کیمیا تا دکتر بابا را معاینه میکرد تمام اتاق دکتر ر ا بررسی میکرد و یک روز هم  موبایل  دکتر زنگ زد و کیمیا می گفت : اقا دکتر زنگ و رفته بود پشت در اتاق معاینه تا دکتر  را صدا بزنه ووقتی باباش از ا...
17 دی 1390

از شیر گرفتن کیمیا

اولش تصمیم گرفتیم که وقتی بابا امیر اینجاست کیما ار از شیر بگیریم ولی دلم نیومد خیلی التماس میکرد برای شیر خوردن ،دوباره پشیمون شدم وگفتم تا بابا امیر رفت قشم برای امتحانتش از شیر میگرمش و الان در حال انجام پروژه از شیر گرفتنش هستم ، شیر پاستوریزه را فقط طعم دار اونهم فقط  شیر موز می خوره ، دوروزه شروع کردم وقتی خوابه طلب شیر میکنه با شیشه بهش شیر ساده پاستوریزه میدم و اونهم می خوره ، امیدوارم بتونم بدون هیچ مشکلی این طرح را به پایان برسونم . من و خانوادهام برای 7 بهمن بلیط بندرعباس گرفتیم بریم قشم بریم پیش بابا امیر ... چند تا از شیرینکایهای دخملی ... کیمیا به کلمه اب میگه  با&nb...
14 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد