اولین تولد دو رقمی کیمیا خاتون ❤️😍
امسال تولد دخمل گلم را کمی با تاخیر گرفتم، چون با جشن یلدا یکی شد و تصمیم گرفتم 4 دی براش بگیرم اینم کادوهای روز تولد ️ ️ همه چی عالی بود، فقط کمند م آخر شب تب کرد ...
پاییز 98
تولد بابا حسین آبان 26 آموزش تنبک کمند به پارسا عکسهای هنری کیمیا خورشیدهای کمند برای عمه و عمو دایی ️ کلاس خاله آنا، موسیقی کمند ️ عکس یادگاری با همکارانم، شبی استاد هما اومده بودن مربوط به جلسه قرض الحسنه خانوادگی که این دفعه خونه ما بر گزار شد. من چون عمه مینا ایران بود و 28 آذر، نزدیک شب یلدا بود، سفره یلدا انداختم و حسابی به همه خوش گذشت ️ روزهای عمه مینا ایران بود و دخترها حسابی باهاش خوش گذروندن ...
پاییز 98🍁🍁
مژگان: مهر 98 کم کم از راه رسید و کیمیا خاتون، از حال و هوای تعطیلات و مسافرت و.... بیرون اومدن و آماده رفتن به کلاس چهارم شدند. سال پر کاری روبرو ش بود کیمیا هلیا روز اول مدرسه امسال رها ازشون جدا شد و کیمیا و هلیا با همدیگر رفتن سر کلاس خانوم کثیری، بهترین معلم مدرسه چون دایی اینجا بود همه شبها مهمان بودیم ✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ یک شب، پر از درس عصر پاییزی، بوستان سعدی، کلاس اسکیت، 14 آبان 98 دفتر کار مامان، با کمند باغ، با فامیل مادری آبان 98 ...
سورپرایز 👍😁😜
روز 25 شهریور، بابا امیر به ما گفت از اهواز مهمان داره و ماها بریم خونه باباحسن، برای روز 27، ما هم رفتیم و دو شب ماندیم، صبح 28 پنجشنبه بود که ما خونه باباجون خواب بودیم ساعت 7:30 صبح، زنگ در خونه را زدن، با تعجب بیدار شدیم، و شنیدم صدایی خاله مینا میاد بعدش صدایی خنده و بعدش صدایی داییم بهزاااااااااد ️ با شوک از جام پریدم و بابام را صدا زدم و گفتم بهزاد اومده، باورش نشد گفت بخواب دوم میاد که دیدم مامانم با لبخند خشکیده روی لبش بهزاد را بغل کرد باباحسن بلند شد و چشمان خواب آلود رفت سمت پله ها، و دایی را بغل کرد و گریه کرد شوکه شده بود با صدایی بهزاد کیمیا بلند شد خودش را پرت کرد دل دایی و کمند هم بعد بلند شد ...
یک هفته مونده به پاییز
مژگان: بعد مسافرت یک هفته مونده بود به مدارس، مشغول آماده کردن وسایل مدرسه کیمیا خاتون شدیم، دکوراسیون اتاق را بابا زحمت کشیده بود و عوض کرده بود و اتاق بچهها حسابی بزرگ شد و کمندم هم از این بابت خیلی خیلی خوشحال بود. راستی باید خودمون را برای اومدن دایی هم آماده میکردیم، قرار بود 2 مهر بیاد،دایی بهزاد، ️ و عمو مهرداد هم 25 شهریور عازم ایتالیا بود، همون شب که از مسافرت اومدیم یک گودبای پارتی گرفتیم و ما هم یک کیک خریدیم و رفتیم خونه، این هم دکوراسیون جدید با تختهای تاشو ...
شمال 98
کمند، نفسم اینقدر زود بزرگ شد و حرفها و کارهاش بزرگتر از سنش بود... همه عاشق جواب دادنش و حرف زدنش بودن... اینکه هرشب میگفت : مامان من عاشقتم، ️ همیشه دوستت دارم به من قوت قلب میداد و انگیزه میداد. با کیمیا حسابی جور شده بود باهم بحث میکردن و من لذت میبردم. لحظهای عاشق هم بودن و لحظه ای با هم بحث میکردن.. کمند مثل طوطی بود و تقلید میکرد. هر وقت کیمیا را دعوا میکردم میشد دختر خوب من و میچسبوند خودش را به من و چوغلی میکرد عاشق رقص بود و با اعتماد به نفس میرقصید، کیمیا را سرزنش میکرد که کار اشتباه نکنه به مرتب بودن تختش وسواس داشت. یاد گرفته بود بدون قصری بره دستشویی. و دیگه نیازی به من نداشت دیگه ✍️...
تولد سه سالگی 😍😍 نفسم ❤️ کمندم😘😘
امسال تولد سه سالگی کمند خانوم بعلت فوت مادربزرگ بابا امیر و گذشت چهلمین روز فوتش به تعویق افتاد و 24 خرداد گرفتیم. خداراشکر همه چی خوب و عالی بود. و کمند تازه امسال معنی تولد را متوجه میشد ️ ...
دو اتفاق مهم زندگی (هاکی)🏒🏒🏌♂🏌♀
خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید.  ...