کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دختر یلدا

مزرعه شاپرک و پویا

مدرسه طبیعت، کار بسیار زیبا و آموزنده ای هست مه چند وقتی تو اصفهان رایج شده و بچه ها 3 تا12 سال تو مدرسه توی باغ با مهارت های دست ورزی مثل خیاطی نقاشی نون پختن و گندم کوبیدن و کاشت و داشت و برداشت و مربا درست کردن و......آشنا میشن 14 تیر ماه 98 کمند پ کیمیا و سهیل و سینا باهم تو این مدرسه شرکت کردند... مراحل کاشت تا برداشت گندم را یاد گرفتن و نون پختن، تله سیژ یواش شدن با یک سری حیوانات اهلی آشنا شدن و الاغ سواری کردن و ماسه بازی و..... خیییلی خوش گذشت بهشون ️ ...
22 تير 1398

روز دختر مبارک 😍

پنج شنبه روز دختر بود. و کیمیا که دیگه مناسبتها را میدونست با کمند دو تایی دست به یکی کردند و دلشون سوپرانو میخواست من سر کار بودم ولی موقع برگشت براشون دو تا کادو کوچک و یک کیک گرفتم و اومدم کلی خوشحال شدن ️ ...
18 تير 1398

گردش نقش جهان

خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. خطا در دریافت فایل! لطفا مجددا ارسال کنید. ...
17 تير 1398

شمال 98

یک مسافرت اتفاقی، روز دهم خرداد98 همراه باباحسین و مامان جون صدیق راهی شمال شدیم هوا عالی بود چند روز تعطیلی داشتیم قرار لود بریم ویلا بابلسر، کنار دریا بود بچه ها دریا را دوست داشتند ‍♂ ‍♂ صبح جمعه راهی شدیم و کمند و کیمیا حسابی خوشحال بودن ناهار رودهن ماندیم و استراحت کردیم و دوباره راهی شدیم ساعت 9 شب رسیدیم ویلا حسابی خسته بودیم ولی کمند دوست داشت دریا را ببینه با بابا رفت و برگشت و گفت تاریک بود فردا میریم، فردا اون روز کامل دریا بودن و حسابی بازی کردن، کمند شن بازی و کیمیا موج سواری با تیوپ..... حسابی خوش گذشت کمند از آب کمی میترسید ولی مامان جون یواش یواش بردش تو آب خوشش اومد عصر بازار، و کمند خانوم یخچال و گاز و دمپای...
7 تير 1398

یک روز عالی با 🦄🐴🦄🐴

روز 2 خرداد 98 یک گردشگری با حال دیگه همراه کمند و کیمیا جون.... رفتیم باشگاه اسب سواری هم اسبها را دیدن. هم هویج دادن به اسبها هم سوار شدن هم حمام کردنشان را دیدن و...... یک روز عالی با اسبها 🦄 🦄...
27 خرداد 1398

مدرسه کندو کاو

29 اردیبهشت بازهم یک روز خاص و به یاد ماندنی شد برای کیمیا و کمند... اون روز از طرف گروه گردشگری کودک اصفهان به مدرسه طبیعت رفتیم برای اولین بار بود میافتیم پارسا و رها و سینا و سهیل هم بودن.. کمند اولش همراهی نکرد ولی مربی ها مادرها را از محوطه دور کردند و گفتن اجازه دهید بچه ها خودشان بازی کنند. اون روز بچه ها نان پختن، نجاری کردن. کاردستی. قفس خرگوشها و اردک و لاکپشت و... آخر کار کمند به زور زمین را ترک کرد و بعد از سه ساعت بازی هنوز انرژی داشتن....                              ...
30 ارديبهشت 1398

فوت مادربزرگ بابا امیر 🖤🖤🖤❤️

فوت مادربزرگ بابا امیر شب دوازدهم فروردین سال 1389. مادربزرگ بابا امیر به دیدار خدا رفت.... بنده خدا چندین ماه بود که مریض،بود و در بستر مریضی بسر میبرد واقعا خانوم خیلی خوبی بود، دلمون براش تنگ میشه.... 🖤 ️🖤 ️🖤 تو مراسمش عمه مینا به خاطر فوت پدر شوهرش از فنلاند اومده بود و عمو ابی هم با آوینا از کانادا اومده بودن پارسا و کمند حسابی تو این مراسم بازیگوشی میکردند و سوالشون این بود که چراااا ننه را زیر سنگها گذاشتن کمند گفت شاید ناخن. خورده.... پارسا تایید کرد ...
28 فروردين 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد