بدون عنوان
بعداز برگشتن از چادگان سر را اومدن به خانه کمی گلابی خریدیم چون فصل گلابی بود و دختر من هم که شکمش طی این سه روز اصلا کار نکرده بود و این یکی از مشکلات دختر من بود که شکمش یبوست داشت و پیش دکترهای متفاوتی بردمش ولی هیچ کدام این را مشکل ندانستند و من فقط از نظر غذایی می تونستم بهش کمک کنم تا اذیت نشه که گلابی یکی از این گزینه بود . خلاصه بعداز برگشتن بخ خونه حسابی خسته بودیم و هیچ چیز جز استراحت مناسب حالمان نبود اما از خانه مامانم زنگ زدند که مهمان دارند و ما هم باید بریم اونجا چون می خواهند کیمیا را ببینند دوباره ساک کیمیا را بستم رفتیم خانه بابام . 20/5/89 : یه چیز جالب کیمیا دستش را به مبل می گرفت و می ایس...
نویسنده :
مامان و بابا
12:02