بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
یک خبری دارم
بالاخره بعداز 2 ماه خاتونم از چشم به را هی در اومد و امروز چشمش به جمال بابا امیر روشن میشه .این روزهای آخر خیلی سراغش را میگرفت ووقتی بهش میگفتم بابا چند روز دیگه میاد می گفت : 9 -10 روز و همش می خواست عکس بابا را ببینه و خاطراتی را با باباش داشت مرور میکرد ولی امروز روز وصال ..... ...
نویسنده :
مامان و بابا
7:58
یک خبر خوب
بالاخره بعداز 2 ماه خاتونم از چشم به را هی در اومد و امروز چشمش به جمال بابا امیر روشن میشه .این روزهای آخر خیلی سراغش را میگرفت ووقتی بهش میگفتم بابا چند روز دیگه میاد می گفت : 9 -10 روز و همش می خواست عکس بابا را ببینه و خاطراتی را با باباش داشت مرور میکرد ولی امروز روز وصال ..... ...
نویسنده :
مامان و بابا
7:57
کیمیا سرکار رفت
بعداز مراسم عروسی پسر عمه ام عصر جمعه وسایلمون را جمع کردیم تا به خونه بگردیم حدود ساعت 7 شب بود و کیمیا خانوم بعد ارز خوردن یک ظرف سالاد با سس توی ماشین خوابش برد و از قضا فردا صبح ساعت 6 صبح بیدار شد و من هم که داشتم اماده رفتن به سرکار بودم دست از پا درازتر مونده بودم چه کار کنم !!!!! خلاصه هرچه براش توضیح دادم که باید برم سرکار اونهم با حوصله کامل و شاداب می گفت: مامان من کار گفتم : نمیشه گفت : بریم بریم کار من کار و کت وکلاش را پوشید تا بره سرکار چاره ای نبود با خودم بردمش سرکار ، لپ تاپش را هم بردم و سی دی های مورد علاقه و کمی اسباب باز...
نویسنده :
مامان و بابا
8:06
یک روز جمعه
جمعه 11 آذر صبح وقتی از خواب بیدار شدی و من را کنار خودت دیدی طبق معمول خوشحال شدی و یک لبخند سر شار از خوشی روی لبهای نازت نشست و بعد بلندشدی اومدی سرت را گذاشتی روی سینه ام و نگاهت را دوختی توی چشمانم و سر انگشت شصتم را بوسیدی و گفتی : مامان مامان بابا امیر گفتم : هفته ای دیگه میاد گفتی : مامان شیر شیر بعد خندیدم بغلت کردم تا تونستم فشارت دادم بعداز خوردن صبحانه که جاتون خالی شیر برنج بود لباس پوشیدیم تا بریم بیرون هوا به نظر خوب می رسید قرار شد تا با همدیگه بریم جزیره بازی ، همینکه بهش گفتم کیمیا بریم بیرون بدو لباس بپوش ف دوید ت...
نویسنده :
مامان و بابا
7:54