خاطره
٢٠ ابان 1391 خاله امیر از مکه مکرمه تشریف آورده بودند و همه شام تالار دعوت داشتند اون شب کیمیا از اینکه مجبور بود یه جا بشینه و بازی نکنه کسل شده بود وبعداز نیم ساعت نشستن تصمیم گرفت روی سن شیشه ای که وسط سالن بود شروع به بازی کرد که به ده دقیقه نکشید تمام بچه ها روی سن بودن و مشغول بازی شدند ، شب خوبی بود و جای امیرم هم خالی بود بابا امیر برای روزهای تعطیلی عاشورا و تاسوعا اومدند اصفهان و برای دخملی یک لودر کوچک خریده بودند و کیمیا هم که عاشق این ماشین بود با یه کامیوم کوچیک و ماسه ای جزیره هنگام که بابا از قشم اورده بودند با بابا مشغول بازی شدند .... روز ...
نویسنده :
مامان و بابا
8:18