کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

دختر یلدا

اسفند 92

ب     14 اسفند تولد مهسا نوه خاله  ام  بود که  از کیمیا 9 ماه بزرگتر بود اون شب کادوی برای مهسا جن تهیه کردیم و همگی رفتیم خونشون . کیک مهسا باب اسفنجی بود و مهسا  برای کیمیا هم بال فرشته خریده بود و دوتایی حسابی خوش گذروندن             یه نقاشی از باب اسفنجی   این هم کادوی بابا ی از اخرین  دفعه ای از تهران اومد   عشق کیمیا pinkجونش   موقع خونه تکونی بود حسابی هم شرکت سرم شلوغ بود و هم خونه اولین اتاقی که خونه تکونی شد اتاق خاتونم  بود و کیمیا ...
29 اسفند 1392

كيميا ودي و بهمن 92

13 دي  عصر وقتي اومدم خونه قرار گذاشته بودن  همگي برند خونه عمه بتول ف من هم سريع كيك پختم و مامانصديق هم آش رشته پخت و راهي خونه عمه بتول شديم اونجا تي حياط اتش  روشن كرديم و كيميا هم حسابي بلبل زبوني كرد و با بدري چمدون كودكيهاي بدري را باز كردن و مشغول جستجو در وسايل بدري شد و در اخر كار به بدري گفت : شما براي تولد هيچ كادوي نداديد نمي خواي كادو بدي و  بدري دختر عمه امير هم بهش يه جفت گل سر و گير سر بهش داد ولي موقع رفتن بدري  يه  ساك بزرگ عروسك داشت كه بسته بندشون كرده بود خانومي به كولش كشيد و  بابا را صدا زد كه بابا امير اينا بزار توي ماشين اينا براي منه همه زدن زير خنده كه خوش اشتها يه ساك ...
14 اسفند 1392

ولنتاين مبارك

      زندگی عشق است افسانه نیست آنکه عشق راآفرید دیوانه نیست دختر گلم ، عزيز من، بعداز  بابا امير عشق من تو زندگي توهستي بابايي كه نيستش ولي از راه دور اين روز  را اول به ايشون كه عشق اولم بود و بعد به ستاره اسمونم كيمياي هستيم  تبريك ميگم   مي خواستم امروز كيك بپزم ولي بابا امير نبودش ان شاله وقتي اومد جبران ميكنم .   زندگی آرام است، مثل آرامش یك خواب بلند. زندگی شیرین است، مثل شیرینی یك روز قشنگ. زندگی رویایی است، مثل رویای ِیكی كودك ناز. زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یك غنچه ی باز. زندگی تك تك این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز...
29 بهمن 1392

مراسم عقد

بعداز چند وقت كه خبر عقد و عروسي نبود دعوت شديم عقد دختر عموي مامانم و 28 بهمن عصر رفتيم عقد البته  بابا امير براي كارهاي فارغ التحصيليش رفته بود تهران و ما هم با بابا حسن و اينا  رفتيم عقد جليقه و شلواري كه تازه برات خريده بودم پوشيدي و  يه كيف بزرگ  زنونه برداشتي و كلي وسايلت ( تراش كيف پول موبايل و دفترچه مداد رنگي و اينه و برس ) بود را برداشتي و اماده شدي كه بريم عقد وارد تالار كه شديم اولش اروم نشستي ولي بعدش با مهسا شروع به جمع كردن گلها و شاباشها شدي و كلي شاباش جمع كرد اولش نميدونست كه بايد شاباش جمع كنه ولي بعدش فهميد و ديگه شروع به جمع كردن كرد و حسابي بستني و كيك و شيريني و ميوه خوردي . الهي ...
29 بهمن 1392

خريد و گردش

روز جمعه 25 بهمن صبحش طبق برنامه قبلي اماده شديم بريم خريد داشتم ناهار ظهر  را اماده ميكردم كه مامانم زنگ زد خاتون دويد جواب داد و گفت " سلام  ماداريم ناهار ميپزيم بريم پيكنيك و الان كار داريم نميتونيم خونتون بيايم تازشم من مريض يودم رفتم دكتر شما نيومديد من را ببينيد مامانم گفته بود : ماشين را دايي برده بود نشد بيايم گفت : خونه كه دور نيس نزديكه ميومديد مامانم گفته بود : هوا سرد پياده بيايم گفت: لباس بپوشيد اصلا خداحافظ كار داريم خوشحال بودي وهوا خوب  بود و افتابي ناهارم را كه پختم خودت لباسهات را پوشيده بودي و اماده و كلاه و عينك هم زده بودي و انيتا و كالسكه اش را هم برداشته بودي و به...
29 بهمن 1392

جواب ازمايشگاه

روز 21  بهمن عصر  رفتم تا جواب ازمايش را بگيرم پاهام بي حس بودن و سرماي  زمستون  به  بي حسي پاهام را بيشتر ميكرد از دل شوره داشتم ميمردم قلبم درد گرفته بود تمام تنم ميلرزيد  طاقت شنيدن خبر  بد رانداشتم راه ازمايشگاه از خونه برام طولاني شد تا بالاخره رسيدم و جوابش را گرفتم و سريع بردم پيش دكترش همه چيز خوب  بود نه انگل و نه تروييد و نه هيچ مشكلي ديگه تا اينكه دكترش گفت كراتينين خونش نسبت به سنش بالاست و توضيح داد كه شايد اشتباه شده باشد و نگران نباش وبراي اطمينان خاطر يه سونو گرافي از كليه هاش بگير سريع دويدم طبقه پايين و نوبت سونو بگيرم كه نوبت نداشت و فرداشم تعطيل بود داشتم ميمردم تا چهارشنبه با...
29 بهمن 1392

تشكر تشكر تشكر

از همين جا روي ماهت  را خواهر گلم مي بوسم و  برايت هر آنچه  زيباي است و لياقتت هست از خدا مي طلبم كه تو خواهر نيستي فرشته اي هستي زميني كه خدا آفريده است برادرم عزيز من روي ماهت را مي بوسم كه  حق برادري  را برمن تمام كردي و اجازه ندادي خنده از روي لبانمان محو شد و از خدا برايت انچه به صلاحت هست و بهترينها را ارزو ميكنم مادرم قادر  به گفتن نيستم و نميدا نم چگونه از تو بابت همه چيز تشكر كنم كه اگر همراهي ها و صبوريهايت نبود من طاقت بچه داري نداشتم دستانت را مي بوسم پدرم عمرم همه هستي من دستانت را مي بوسم و سجده شكر به جا مياورم  به خاطر بودنت كه هميشه بودي و هستي كيميا تمام دوران بچگيش و ...
21 بهمن 1392

خانواده

همرا ه  با چهار سال شدنت  بابا امير هم درسش تموم  شد و براي هميشه اومد پيشمون و تو بعداز چهار سال  زندگي كردن معني خانواده  را فهميدي توي اين چهار سال كه به چشم  بهم زدني گذشت وجود پر مهر تو مرا سر پا نگه داشت و اجازه داد كه  با انگيزه دو صد چندان صبوري كنم دخترم نازم ميدانم كه خلا وجود بابا  براي تو هم سخت  گذشت ولي محبتهاي بي دريغ بابا حسن و مامان زهره و دايي بهزاد و  خاله مينا در درجه اول و كمكهاي بابا حسين و مامان  صديق در درجه دوم  باعث شد كه من و تو زياد سخت نگذره يادم  به 22  بهمن 1388 افتاد كه كه  يك ماه و نيم  بيشتر نداشتي كه  بابا ا...
21 بهمن 1392

ازمايشگاه

روز شنبه 19 بهمن تصميم گرفتم ببرمت چكاب كامل اون روز كلاس نداشتي صبح  بابابا امير حسابي بازي كرده بودي و فلوت تمرين كرده بودي . عصر كه  به خونه اومدم رفتم نوبت گرفتم و برگشتم خونه اون روز ظهر تو رفته بودي بالا روي تخت  بابا حسين خوابيده بودي و وقتي برگشتم اومدم بالا سراغت كه ديديم تازه از خواب بيدار شدي و اومدي بغلم ولي از بس خوابيده بودي حال حرف زدن نداشتي وفقط با يه خنده جوابم را ميدادي . ساعت 6 عصر لباس پوشوندمت و پياده رفتيم به سمت مطب دكتر كمي منتظر شديم و  رفتيم داخل و تو مثل هميشه اجازه دادي خانم دكتر تو را معاينه كنه و بعدش چون متخصص تغذيه هم بودن در مورد قد و وزن كيميا صحبت كردن تو يسن 4 سال و 1 ماهگي تقريبا 108...
21 بهمن 1392

مي خوام ربات درست كنم

امروز صبح كه از خواب  بيدار شد ي همن طور كه مشغول لباس پوشوندن بهت  بودم  به من گفتي : مامان ميخوام  يه رباتي بسازم كه به جاي تو غذا بپزه و منا حموم كنه و تميز كاري كنه و تو من را ببري پارك خوشم اومد از طرز فكرش ادامه صحبتمون كشيد توي ماشين توي راه گفتي : برام شير كاكائو ميخري ومن  بهت گفتم پول بهم بده تا بخرم از توي كيف پولت 1100  يه 500 و سه تا 200 در اوردي و بهم دادي و برات شير خريدم البته قبلش گفتي : كيكي و ادامس هم بخر ولي  وقتي بهت گفتم پولات تموم ميشه منصرف شدي تو راه ادامه صحبت توي خونه ادامه دادي ولي مامان يه ربات اگه اين همه كار بكنه خسته ميشه من رباتهاي جدا جدا ميسسازم ...
21 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد