اردیبهشت ماه بود که من از سرو روی خونه دیگه خسته شده بودم و همه چی تکراری بود که با مشورت با بابا امیر تصمیم گرفتیم به خونه یه تغییراتی بدهیم بنابراین دست به کار شدیم موسسه کیمیا به دلایلی که ما متوجه نشدیم پلمپ شد و کیمیا اخرین کاردستی اش را که بعداز نوروز برده بود تحویل گرفته بود طفلکی تازه داشت با بچه ها دوست میشدو اگه یه روز هستی را نمی دید خیلی ناراحت میشدولی چه میشد کرد اموزش پرورش دست گذاشته بود روی همه این موسسات که زیر نظر wat بودن و تقریبا تابلوی همشون را توی اصفهان پایین اورد دقیقاً همون روزها بود که عمو مهدی می رفت خواستگاری و جواب مثبت شنیده بودن و خلاصه خونه حسابی شلوغ بود و همه کارها تقریبا طبق معمول ...