کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دختر یلدا

روز پدر مبارک

شور عشقت هست در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو ...
22 ارديبهشت 1393

چهارشنبه سوری

    سلام بعد از دو ماه و نیم تاخیر امروز  یه فرصت کوچیک پیدا کردم تا کمی از انچه که امسال گذشته برایت  بنویسم چهارشنبه سوری امسال  به درخواست دایی جمشید همه جمع  شدیم باغشون و حسابی  بساط شادی را  را فراهم کرده بودن و یه چهارشنبه سوری واقعی بود و عسل مامان هم که حسابی خوشش اومده بود .دایی بهزاد عزیز هم طبق معمول خانومی را همراهی میکرد و حسابی از سر اتیش دوتایی می پریدن . این هم اتیش بچه ها ............... اینجا هم کیمیا خاتون  به همراه بابا امیر می خواد از سر اتیش بپره این وروجکی هم که کنار اتیش نشسته اخر کار کیمیا را توی اب ه...
16 ارديبهشت 1393

شب ارزوها

    دخترم     شب آرزوهاست بیا دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید. و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست. بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید . . . شب آرزوهاست . بیا غرور را کنار بگذاریم، لباس تکبر از تن به در کنیم و از درگاه خداوند متعال عذر خواهی کنیم به خاطر آن که عصیانش کردیم و نافرمانیش نمودیم. بیا عذر تقصیر به درگاهش آوریم که چون شیطان از فرمانش سر باز زدیم. . . . شب آرزوهاست آرزو میکنم خانه قلبت پر از گلها...
11 ارديبهشت 1393

یه خونه تکونی دیگه

اردیبهشت ماه بود که من از سرو روی خونه دیگه خسته شده بودم و همه چی تکراری بود که با مشورت با بابا امیر تصمیم گرفتیم به خونه  یه تغییراتی بدهیم بنابراین  دست به کار شدیم موسسه کیمیا به دلایلی که ما متوجه  نشدیم پلمپ شد و کیمیا اخرین کاردستی اش را که بعداز نوروز برده بود تحویل گرفته بود طفلکی تازه داشت با  بچه ها دوست میشدو اگه یه روز هستی را نمی دید خیلی ناراحت میشدولی چه میشد کرد اموزش پرورش دست گذاشته بود روی همه این موسسات که زیر نظر wat بودن و تقریبا تابلوی همشون را توی اصفهان پایین اورد دقیقاً همون روزها بود که عمو مهدی می رفت خواستگاری و جواب مثبت شنیده بودن و خلاصه خونه حسابی شلوغ بود و همه کارها تقریبا طبق معمول ...
7 ارديبهشت 1393

ابیانه

 صبح  5 اردیبهشت جمعه با برنامه ریزی قبلی قرار شد با خاله امیر و فیروزه و فریبا خانوم و ماما صدیق و ... بریم ابیانه ، صبح ساعت 6 راه افتادیم  به سمت ابیانه کیمیا از دیدن شهاب خوشحال شد و خوشحال بودکه کسی هست که باهاش بازی کنه نزدیکای نطنز کنار یه برکه اب برای صبحان توقف کردیم و جاتون خالی صبحانه خوشمزه ای خوردیم  توی برکه پر از مرغابی  بود و کیمیا و شهاب حسابی براشون نون پوسته تخم مرغ و پنیر و .... ریختن بعداز اون  راه افتادیم  به سمت ابیانه و حدود ساعت 9 بود که رسیدیم و کیمیا و شهاب و امیر سه تایی  یه الاغ سواری طولانی داشتن و حسابی  بهشون خوش گذشت البته قبلش میخواست  سو...
5 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد