سیزدهمین سالگرد ازدواجمون مبارک
سیزدهمین سالگرد ازدواجمون قرلر گذاشتیم دو نفری بریم بیرون و خرید و شام عصر بچه ها را گذاشتم خونه بابا حسن و پیش مامان زهره و رفتیم خوش گذشت بدون بچه ها هم خوب بود هم جاشون خالی بود یک تک دست طلا کادو سالگردمون بود و کمی خرید لباس و کیف و کفش اقای شوهر سنگ تموم گذاشتن شام هم بیرون میل کردیم و برای بچه ها هم خریدیم و رفتیم ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:52
مهر 96
یک سری اتفاقات مهم مهر 96 تمرینات هاکی در سالن تختی جشن تولد مامان هلیا درس خوندن دو تا عشق اشپزی کمند شیطنتهای کمند [img:photos/file_37178.jpg] [img:photos/file_37179.jpg] تمرینات هاکی کیمیا هر جمعه در سالن تختی ...
قلعه محمد اباد و کویر خارا مهر 96
این سری جلسه قرض الحسنه در تاریخ 14 و 13 مهر در کویر خارا و قلعه موزه محمد اباد جرقویه برگزار شد از عصر پنج شنبه تا عصر جمعه اتاق رزرو کرده بودیم و ناهار هم غذای سنتی و خانگی چلو گوشت و صبحانه کره محلی و سرشیر محلی و نون و مربا همه چی عالی بود عصر به قلعه رسیدیم و شام خوردیم و جلسه برگزار شد شب را خوابیدیم و صبح رفتیم کویر خیلی خوش گذشت این...
نویسنده :
مامان و بابا
19:28
اول مهر 96🐹
خوبِ من صـبحِ دل انگیزت بخیر اول مِــــهر است و پاییزت بخیر صــبحِ زیبا و هوایى دلفریب بوی پاییز دل انگیزت بخیر آرزو دارم شوى غرقِ اُمید دایما صبح سحر خیزت بخیر پاییز برای من خاطره است سالگرد ازدواجمون هم تولد شوهر جان هم تولد خاتونم ️ صبح زود بیدارش کردم و ابجوش و عسل بهش دادم و یک لقمه و میوه برای تو کیفش خوشحال بود و هیجان داشت زیر قران ردش کردم و بوسیدمش و براش اسفند دود کردم و به امید خدا راهی شد و سرویسش اومد و رفت ظهر که برگشت براش پیتزا درست کرده بودم اونم برای من سورپرایز داشت و نماینده کلاس شده بود با هلیا و رها هم باهم تو یک کلاس و یک نیمکت بودند چون تکالیفش را سریع و...
نویسنده :
مامان و بابا
8:50
آخرین روز تعطیلات 96🌼
اخرین روز تعطیلات 31 شهریور تصمیم بران شد که به خونه عمه بتول برویم خانه باغی داشت و مرغ و خروس و سگ و درختهای مختلف صبح بیدار شدیم صبحانه خوردیم اماده شدیم برای رفتن نزدیک ظهر رسبدیم خونه عمه، باباجون و مامان جون هم بودند ناهار اماده کرده بودن خورشت قورمه سبزی و عمه هم جوجه کباب جاتون خالی ریحون و فلفل و نعنا هم از باغچه چیدیم برای سفره ناهار کمند سرگرم سگ و مرغ و اردک و.... شده بود ️ عصر هم بعد از خواب سرحال بود و حسابی میخندید و تازه آشنا شده بود جاتون خالی بلال درست کردند و خوردیم حدود ساعت 7 اماده برگشتن شدیم چون کیمیا باید زود میخوابید برای مدرسه روز خوبی بود خداراشکر ساعت 8:30 رسیدیم خونه ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:09