فروردین 97 سال سگ
گلهای بالارا اخرین لحظه از گلخونه. بهروز خریدیم اسفند 96 لحظات اخرش را سپری میکرد و همه در تلاش بودن برای شروع یک سال جدید خوب ما هم خونه تکونی کردیم مهمون از قشم برامون اومد همسر دوست بابا برای زایمان اومدن اصفهان و چند روز بودن و رفتن بابا امیر دنبال کارهای ماشین بود یکی دیگه از دوستای بابا از آلمان اومد دایی بهزاد برای رفتن به آلمان آماده. میشد خلاصه حسابی مشغول بودیم تا لحظه سال تحویل در حال دویدن بودیم سفره هفت سین بچینم کیک برای تولد مادرشوهر درست کنم شام و کیک را بالا خوردیم شب خوبی بود و جای عمه و آقا سپهر خالی بود فردا هم دید و با...
نویسنده :
مامان و بابا
19:15