کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 9 روز سن داره

دختر یلدا

باغ شادی

  عسل من هر شب حدود ساعت 9 شب منتظر ..... آخه اول که براش نگفته بودم که همیشه نمیشه این را ببینی فکر میکرد سی دی برنامه را داریم و گاه و بیگها می خواست ببینه ولی وقتی براش توضیح دادم سی دی نیست و برنامه تلویزیون و هر شب ساعت 9 شب میاد دیگه توی طول روز ازم برنامه را نخواست ولی همینکه نزدیک ساعت 9 شب میگه : مامان  ریحان  9   9   9    9   و دست منر امیکشه سمت تلویزیون ..... من هم تصمیم گرفتم چند تا عکس از ریحان و دوستاش براش بزارم تا بزرگ شد یادش بمونه             این عکس آخر هم دخ...
31 شهريور 1390

ماهم بی تجربه

قبل از اینکه امیر بره یک چند روزی بود کیمیا حال عمومی خوبی نداشت   غذا درست نمی خورد و بی حوصله شده بود همه می گفتند از دندونهاش ماهم که بی تجربه خلاصه کمی بدنش مخصوصا نوک انگشتهاش و روی پاهاش دونه های ریز زدند  وبا این حال باز یمیکرد و نقاشی میکشید و بابا امیر انگشتهاش را با وازلین طبی چرب میکرد و مبی بست باز هم همه گفتند  انگشتش را میکنه توی دهنش و میمکه برای همین این جور شده  این هم عکس نقاشی کردنش و به کمک در دوغ دایره می کشید     چیزی نیست حتما به لباسی به چیزی حساسیت داشته ماه که بی تجربه بعد شب پنچ شنبه 24 شهریور کمی تب کرد بازم گفتند چیزی نیست حتما سرما خورده  وپاشویه...
31 شهريور 1390

خداحافظی

  شنبه 26/06/1390 بعداز ظهر بابا امیر بلیط داشت و باید میرفت ولی چقدر دلمون نمی خواست بره و خودش بیشتر . اما چاره ای نبود نمی تونستم ناراحتیم را نشون بدم چون امیر ناراحت میشد از طرفی هرچی به کیمیا فکر می کردم می دیدم چقدر توی این دوماه به باباش وابسته شده و اگه بره بیرون و خونه نباشه دنبالش میگرده وای چون من بابام را خیلی دوست دارم و اگه دوروز نبینمش  حس خوبی ندارم کیمیای من هم همین طوره . حالا اگه بره و سراغش را بگیره بگم بابا کی میاد ویا کجاست ؟؟؟؟؟ امروز داشتم دیونه میشدم و هرچه به اینها فکر میکردم همین جوری اشک می ریختم . دختر گلم چقدر دلم می خواست همیشه 3 نفری دور هم بودیم و بابایی زود درسش تموم میشد و می اومد پ...
29 شهريور 1390

وقتی کیمیا احساساتی میشه

دخمل گلم وقتی احساساتی میشه  میاد من را بغل میکنه و دونه دونه انگشتهای دستم را می بوسه و بعد پیشونیم را می بوسه و بعد میره سراغ بابا امیر و اونرا هم به همین ترتیب و بعد دستهای خودش را می بوسه و برای اینکه حسابی خودش را توی دل همه جا کنه روی شصت پاش راه میره و می رقصه ...
24 شهريور 1390

کیمیا و اب

کیمیا عاشق آب بازی  و آب خوردن و همش توی خونه یک صندلی کوچولو داره که در مواقع ضروری برای بالا رفتن از هرجای غیر قابل دسترسش استفاده می کنه و به کولش می کشه  و همه جا می بره یکی از مهمترین جاهای که خانومی بیشتر وقتش را اونجاست اب سرد کن یخچال هستش که با یک لیوان هم اب میریزه و هم یخ و کلی خوش به حالشه و جای دیگه ظرفشور که مدام ظرف می شوره و لباسهاش که خیس شدند میاد میگه مامان   خیش    خیش   و در میاره و میره توی حمام چهارپایه را میزاره زیرش و می شینه کنا طشت و لباسهاش را می شوره و بعد میزاره توی سبد لباسها و با همون بدن عریان می خواد بره توی حیاط لباس پهن کنه   و بعد هم توی طشت...
24 شهريور 1390

بدون عنوان

کیمیا خاتون یاد گرفته بشماره                                                           و پایین صفحه کتاب که  اعداد هست می شناسه و میدونه 10 بیشتر از 2 است چون وقتی ازش می پرسم: مامان را چند تا دوست داری ؟ می گه : 2 تا وقتی بهش میگم 2 تا کمه می گه : 10 تا و با دستش 10را نشون میده ...
23 شهريور 1390

بدون عنوان

خلاصه بعداز ۹ ماه انتظار لحظه دیدار رسیده بود لحظه دیدار با این فرشته کوچلوی که خدا به من و امیرداده بود      اون نازنین با یک روسری سفید و لیاس بافتنی سفید لای یک پتوی ابی کمرنگ در حالیکه توی بغل مادر شوهرم بود وارد اتاق شد و ایشون اونا توی بغل من گذاشت باورم نمیشد این بچه منه؟ این دختره منه ؟ خیلی ناز بود تپل و سفید مایل به قرمز و چشمانی که از شدت پف باز نمی شد و ناخنهای بلند و کشیده که به باباش رفته بودو صورتش را پر از خش کرده بود زل زده بود توی چشمان من . اول بوسش کردم و محکم چسبوندمش به بغلم و شروع به شیر دادنش کردم ماشاالله تپل بود و دکتر کفته بود زود به زود باید شیرش بدی .و اما امیر پایین در بیمارستان منتظر ...
23 شهريور 1390

بدون عنوان

خلاصه اون شب صبح شد و فردای اون روز نا ارامی دختر شروع شد شیرم خیلی سفت بود نمی تونست درست بخورد خیلی گریه میکرد تا اینکه تصمیم گرفتم با امیر ببرمش دکتر تا چک شه . دکتر دیدیش و گفت زردی داره و ازمایش بده گریه های من از یک طرف ونگرانی امیر از طرف دیگر . ازمایش دادیم و دکترا کفتند باید بستری بشه و من هم برم اموزش شیر دهی . من رفتم اموزش ولی بچه را بستری نکردیم امیر گفت خودم درستش میکنم و به خانه برگشتیم و امیر خودش مهتابی را طوری قرار داد که کیمیا راحت زیرش بخوابه و خودم هم شروع کردم خوراکیهای خنک بخورم  مهمانها هم میرفتند و می امدند سرمان شلوغ بود کاش این رسم حذف میشد تا ادم کمی استراحت میکرد و بچه که ۲ ماهش میشد می امدند دیدنش . ا...
23 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد