کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 15 روز سن داره

دختر یلدا

چهارمین طلوع سبزت 😍 مبارک کمندم ❤️

کمندم لحظه بدنیا اومدن تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی خدا کند که ببینم عروس گل‌هایي خدا کند که عروس صنوبرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می‌رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی  ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ امسال توی تاریخ تولد کمندم به خاطر شرایط کرونا، نتونستم تولد بگیرم فقط چند تایی عکس گرفتم تا بعد سر فرصت مناسب انشالله بعد از این بحران، یک تولد عالی براش بگیرم ...
23 فروردين 1399

زمستان 98

برای خیلی از ادمها زمستان 98 ،شروع و پایان خوبی نداشت جز زمستاانهای سیاه تاریخ رقم خورد خیلی ها کشته شدند و عزادار خیلی ها از بیماری مردند .کلا غم داشت این زمستون ولی الان که دارم این مطلب را می نویسم سوم بهار 99 و زمستون سیاه به سر رسید و دلمون گرم و امیدوار به بهار  ماجرای قاسم  سلیمانی و سقوط هواپیما کانادا و سیل و کرونا که نور اعلا نور شده بود دل و دماغ از مردم دنیا گرفته بود .نمیدونم روزی که این صفحه دوباره بازخوانی میشه .توسط دخترهای گلم وضعیت دنیا چطوریه . ایا تونستند کرونا را نابود کنند گوش کمندم را 26 بهمن سوراخ کردم از بس خودش اصرار داشت براین کار با ترس و هول بردمش میدونستم که وقتی یکیش را سوراخ کرد نمیزا...
25 اسفند 1398

روزهای سختی ،که انشالله به خوشی تموم میشود

                                                                                                                                                          هیچ وقت دلم نمی خواست توی صفحه وبلاگتون از ناراحتی های زندگی بنویسیم .ولی این دفعه مینویسم ک...
7 اسفند 1398

پاییز 98

تولد بابا حسین آبان 26 آموزش تنبک کمند به پارسا عکسهای هنری کیمیا خورشیدهای کمند برای عمه و عمو دایی ️ کلاس خاله آنا، موسیقی کمند ️ عکس یادگاری با همکارانم، شبی استاد هما اومده بودن مربوط به جلسه قرض الحسنه خانوادگی که این دفعه خونه ما بر گزار شد. من چون عمه مینا ایران بود و 28 آذر، نزدیک شب یلدا بود، سفره یلدا انداختم و حسابی به همه خوش گذشت ️ روزهای عمه مینا ایران بود و دخترها حسابی باهاش خوش گذروندن ...
7 دی 1398

پاییز 98🍁🍁

مژگان: مهر 98 کم کم از راه رسید و کیمیا خاتون، از حال و هوای تعطیلات و مسافرت و.... بیرون اومدن و آماده رفتن به کلاس چهارم شدند. سال پر کاری روبرو ش بود کیمیا هلیا روز اول مدرسه امسال رها ازشون جدا شد و کیمیا و هلیا با همدیگر رفتن سر کلاس خانوم کثیری، بهترین معلم مدرسه چون دایی اینجا بود همه شبها مهمان بودیم ✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ یک شب، پر از درس عصر پاییزی، بوستان سعدی، کلاس اسکیت، 14 آبان 98 دفتر کار مامان، با کمند باغ، با فامیل مادری آبان 98 ...
18 آبان 1398

سورپرایز 👍😁😜

روز 25 شهریور، بابا امیر به ما گفت از اهواز مهمان داره و ماها بریم خونه باباحسن، برای روز 27، ما هم رفتیم و دو شب ماندیم، صبح 28 پنجشنبه بود که ما خونه باباجون خواب بودیم ساعت 7:30 صبح، زنگ در خونه را زدن، با تعجب بیدار شدیم، و شنیدم صدایی خاله مینا میاد بعدش صدایی خنده و بعدش صدایی داییم بهزاااااااااد ️ با شوک از جام پریدم و بابام را صدا زدم و گفتم بهزاد اومده، باورش نشد گفت بخواب دوم میاد که دیدم مامانم با لبخند خشکیده روی لبش بهزاد را بغل کرد باباحسن بلند شد و چشمان خواب آلود رفت سمت پله ها، و دایی را بغل کرد و گریه کرد شوکه شده بود با صدایی بهزاد کیمیا بلند شد خودش را پرت کرد دل دایی و کمند هم بعد بلند شد ...
29 مهر 1398

یک هفته مونده به پاییز

مژگان: بعد مسافرت یک هفته مونده بود به مدارس، مشغول آماده کردن وسایل مدرسه کیمیا خاتون شدیم، دکوراسیون اتاق را بابا زحمت کشیده بود و عوض کرده بود و اتاق بچه‌ها حسابی بزرگ شد و کمندم هم از این بابت خیلی خیلی خوشحال بود. راستی باید خودمون را برای اومدن دایی هم آماده میکردیم، قرار بود 2 مهر بیاد،دایی بهزاد، ️ و عمو مهرداد هم 25 شهریور عازم ایتالیا بود، همون شب که از مسافرت اومدیم یک گودبای پارتی گرفتیم و ما هم یک کیک خریدیم و رفتیم خونه، این هم دکوراسیون جدید با تخته‌ای تاشو ...
29 مهر 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد