یک روز پاییزی
دیروز جمعه بود و من کنار خاتون بودم ووقتی صبح چشمهاش را باز کرد هنوز کتابها از شب قبل بالای سرمون بود برداشت و اومد نشست کنار من و گفت ماما برام بخون ، من هم که دلم می خواست یک امروز را کمی بیشتر بخوابم با چشمهای خواب آلود گفتم مامان حالا کمی بخواب ولی خوابش نمیومد و کاملا سرحال بود .خدارا شکر
یک تکونی بخودم دادم و بلند شدم و گفتم کیمیا میای بریم حمام قبل از اینکه صبحانه بخوریم ، مثل اینکه بدش نیومد و رفت سمت حمام و من هم رفتم ولی متاسفانه وقتی شیر اب را باز کردم!.................
بله .........آب نبود و ماهم برگشتیم و این کاررا گذاشتیم برای بعدازظهر ...........
بعد با کمی آب ذخیره که داشتیم دست و صورتمون را شستیم و آماده خوردن صبحانه شدیم ، مامان زوزه هم جاتون خالی عدسی پخته بود و خیلی هم خوشمزه بود و همه با هم نوش جان کردیم .
سر میز صبحانه تصمیم گرفتیم امروز را بریم گردش ، بنابراین بعد از صبحانه آماده رفتن به بیرون شدیم خبردار شده بودیم آب زاینده رود را باز کردن رفتیم ببینیم حقیقت یانه ..............
هوا نیمه ابری بود و کمی سوز سرما داشت ولی حسابی لباس گرم پوشیدیم ومن و مامان زوزه و پدر جون و دخملی رفتیم و مینا و بهزاد نیومدند چون امتحان داشتند....توی را توی ماشین هرجا پارک میدید می گفت : مامان پارک ... یعنی اینکه بایستیم و پیاده بشیم ولی براش توضیح دادم که مقصد جای دیگه است و طفلک قبول میکرد ....تا اینکه بالاخره به مقصد رسیدیم و دیدیم ای دریغ از یک قطره آب .........چقد رغم انگیزه وقتی یادصدای زیبا یزاینده رود می افتادم که زیر پل خواجو اب چه هنر نمایی میکرد و صدای دلنشینش آرامش را به افکار ادم هدیه میداد
خلاصه حسابی خوش گذشت و ساعت یک برگشتیم خونه و ناهار آماده کردیم و خوردیم البته خاتون از بس بازی کرده بود توی ماشین خوابش برد و بعداز ظهر بردمش حمام و عصر هم رفتیم خونه دایی جمشید و شب هم رفتیم خونه عمه من ، آخه عروسی پسر عمه ام است و این روزها میریم کمک ، دیشب وسایل مراسم حنابندون را آماده کردیم و کیمیا هم حسابی شیطونی کرد و کل می کشید و وقتی میوه آوردند همه را توی پلاستیک ریخت تا ببرهبرای بابا امیر ،
خیلی از امیر یاد می کنه و هر کاری که با بابا خاطره داره را یادآوری میکنه ......الهی من بگردمش که دلتنگ باباامیر شده و با تلفن کلی با بابا امیر حرف میزنه و میگه : زود زود بیا
بهش یاد داده بودم که پدر به انگلیسی میشه
dad ووقتی بهش میگفتم : پدر چی میشه :
می گفت : بابا امیر ...