کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 9 روز سن داره

دختر یلدا

گریه خاتونم

1390/11/19 14:55
نویسنده : مامان و بابا
522 بازدید
اشتراک گذاری

 

ني ني شكلك 

 

امروز صبح امیر ساعت6.30 از تهران اومد برای ثبت نام رفته بود و صبح برگشت برای همین کیمیا با صدای در بیدار شد و روی عادت قبلی وقتی بغلش کرد دنبال شیر می گشت و من هم سریع یک شیشه شیر اماده کردم و بهش دادم خورد و بعد خوابوندمش ولی دستش را از گردنم باز نمی کرد کمی کنارش دراز کشیدم و یواش دستش را ازاد کردم ولی بیدار شد و محکمتر بغلم کرد ساعت داشت دیر میشد و من طاقت ناراحت کردن دخملی را نداشتم دوباره دستش را کنار گذاشتم و بیدار شد و بلند شد نشست و لب گذاشت به گریه و بابا امیر سریع بغلش کرد و بردش دستشویی تا من برم من هم هنوز وسایلم را جمع نکرده بودم رفم توی اشپزخونه و پشت یخچال قایم شدم وقتی برگشت گری کرد و دایم می گفت :

ماما کو  ماما کو   

امیر براش توضیح داد ولی باز هم گریه کرد بعدچشمش خورد به کتابش که دیشب کنارخودش خوابونده بودش و از بابا خواست تا براش بخونه  و دوباره پرسید :   ماما کو 

و امیر گفت : مامان رفته سرکار و هر روز میره

دیگه چیزی نگفت : پشت یخچال فقط گریه کردم ودلم می خواست قید هرچی کار بزنم و نرم وگریه بچه ام را نبینم ولی چاره ای نبود

کمی ایستادم و بعد مثل اینکه وجودم را حس میکرد کمی دور و برش نگاه کرد و بعد شروع به گوش دادن کتابش کرد تا خوابید  

خیلی غصه ام شد آخه اولین بار بود برای رفتنم گریه میکرد

کاش می دونستی اون موقع چی به من گذشت

کاش وقتی بزرگ شد من را به خاطر تنهایش سرزنش نکنه و.....

و بدونه همش به خاطر اون بوده

و بدونه حتی یک لحظه طاقت دوریش را ندارم و سرکار هم همش به عکسش نگاه میکنم و انرژی میگیرم

 فقط یک کلمه :

دوستت دارم

 

ني ني شكلك

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد