کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دختر یلدا

سلامی دوباره

1391/2/18 8:05
نویسنده : مامان و بابا
671 بازدید
اشتراک گذاری

 

گل نازم ، چند وقتی بود به علت مشغله کاری زیاد نتونسته بودم برات خاطراتت را بنویسم الان هم برای اینکه به روز بشیم  یه خلاصه  ای از این 20 روز برات مینویسم .

یک شب مامان زوهله عمه فامیل بابا سسن را دعوت گرفتن و همه برای شام اومدن خونه بابا سسن و تو اون شب با مهشاد و شیوا حسابی اتیش سوزوندیت

 

....

 

اون شب میگفتی  مامان من عروس شدم و گوشواره های من را گوشت کرده بودی

 

آن روز که به دنیا آمدی، یک نفر بودی برای یک دنیا، ولی حالا یک دنیا هستی برای من

ديدگانت از هميشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر /

 غصه هايت دم دم اي مهربان / بر گذرگاه زمان بر بادتر

اینجا شهر بازی سیمرغ که تو خیلی دوستش داری ...

 

 اما دوباره رفتیم کوه صفه و زحمت بالا اومدن شما را هم دایی بهزاد کشید ...

بالای کوه که رسیدیم یه آقای مهربونی اومد جلو به دایی گفت خسته نباشی فکر کردند دایی بهزاد بابات

و اون آقا یک کیک تعارفت کرد و تو هم برداشتی و گفتی : مسی ( مرسی ) و با شیری که برات اورده بودم خوردی

همش منتظر بودی که زود بریم پایین و بری باغ وحش پیش خرگوشها و سگها ، چند تا گز اوردبودیم خودمون بخوریم تو نمی خوردی و می گفتی ببرم برا خرگوشها ......

قربون دل مهربونت

 

 

توی این مدت یه عروسی هم داشتیم عروسی پسر عمه بابا امیر بود و ما بدون بابای رفتیم عروسی جاش خیلی خالی بود جوری که من توی عروسی نتونستم جلوی خودم را بگیرم و گریه ام گرفت ...

اخه بابای این دفعه خیلی طولش داد تا بیاد و هنوز هم نیومده ....

چند تا عکس از عروسی ، اخه تو حوصله نداشتی ظهرش نخوابیده بودی و موقع رفتن توی ماشین خوابت وبرد و موقعی که رسیدیم بیدار شدی ولی کسل بودی

این جا برای اینکه خواب از سرت بره با این سکه ها بازی میکردی ...و راه افتاده بودی و از کف سالن اینا را جمع میکردی ...

اون شب اومدیم خونه خودمون و خوابیدیم و تو خوشحال بودی و صبحش توی حیاط خونه حسابی بازی کردی ...

عصرش برای پا تختی رفتیم و بعدش با هم رفتیم پارک ....اینجا بهت گفتم نگاهم کن تا عکس بگیریم ...

حضورت در قلبم مثل نفس کشيدن است ، آرام ، بي صدا ، اما هميشگي !ا

 

یکی در آرزوی دیدن توست ، یکی در حسرت بوسیدن توست

ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست

کیمیا عاشق گرفتن کادو هستش و اون هم کادوی ابی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد