کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

دختر یلدا

بدون عنوان

1390/3/23 12:19
نویسنده : مامان و بابا
254 بازدید
اشتراک گذاری

/۰۱/۱۳۹۰:

 

امروز رفته بود توی حیاط سر سر شیر آب  و باز کرده بود و هرچه بابام تلاش کرده بود شیر آب را ببنده موفق نشده بود و با شلنگ حسابی بابام را خیس کرده بود و حسابی خندیده بود .

17/01/1390:

واژه  چیپ به جای پیچ  . این واژه جدیدی که کیمیا استفاده میکنه .و هر کجا پیچ می دید چندبار پشت سر هم تکرا میکرد چیپ  چیپ 

راستی کیمیا امروز با اجاق گازش برامون غذا پخت و قابلمه ا ش را می ذاشت روی اجاقش و پیچش را می چرخوند و صداش را هم در می اورد ش ش ش  و با قاشق بیسکویتهای را که توی قابلمه اش ریخته شده بود بهم میزد و خیلی جالب بیسکویتها را از داخل یخچالش در می آورد و می ذاشت توی قابلمه اش و بعد از اینکه می پخت ومی داد عروسکش کیوان بخوره . کیوان اسم عروسکی بود که از خودش بزرگتر بود ولی خیلس دوستش داشت و بابا امیر این اسم را روش گذاشته بود .

۱۸/۰۱/۱۳۹۰:

امروز در سالن باز بوده و خانم تشریف بردند بیرون از پله ها رفتند پایین و سراز توی حیاط در اوردند و مامانم که خودش مقصراین کار بودند وقتی رفته بودند پایین توی حیاط پشت سرش در را نبسته بودن و کیمیا خانوم به آرزویش رسیده بود و وقتی مامانم کیمیا خاتون را پایین پله وسط پارکینگ دیدند که با سرعت به سمت شیر آب توی حیاط می دوند از تعجب و از ترس خشکش زده بود و وقتی خواستن که به اتاق برگرده با مقاومت شدید خانومی مواجه شده و با هم یک جروبحث حسابی داشتند و کیمیا با حالت قهر و گریه سرش را پایین انداخته و خیلی سریع از پله ها اومده بالا و گریه میکرده و به سراغ پدرم رفته بود وحسابی از مامانم گلایه کرده بود و بعداز صحبتهای زیاد کیمیا متوجه اشتباهش شد و برای عرض معذرت خواهی صورت مامانم را بوسیده بودو آشتی کرده بودند اخه   کیمیا دست مامانم را که رفته بود شیر اب را ببنده گاز گرفته بود   وای وای وای

 ۱۹/۰۱/۱۳۹۰:

امروز رفتیم بیرون . راستش بابام یک باغ کوچولو داره . رفتیم اونجا . کیمیا خانوم همین که اومدند پایین سریع به سمت جوی ابی که از اونجت میگذشت رفت و حسابی خوشحال بود و من هم یک تکه چوب پیدا کردم و انداختم روی اب و به کیمیا  گفتم ابن مثلا قایق  بنداز روی اب تا بیاد و او از این کار خوشش اومده بود و  حسابی بازی کرد ولی اون روز باد زیادی می اومد و من نگران  سرما خوردگی اون بودم ولی خدا را شکر مشکلی پیش نیومد. شب که برگشتیم بردمش حمام و توی حمام هم حسابی بازی کرد .

 

۲۴/۰۱/۱۳۹۰:

امروز واژه توپ را یاد گرفته بود و همش می گفت توپ توپ توپ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

۲۵/۰۱/۱۳۹۰:

امروز واژه اب را یادگرفت ولی به جایآب   می گفت با

ما هر ماه مهمون دوره ای داریم و این ماه نوبت مادر شوهرم بود همه فامیل شب اونجا بودند و حسابی به همه خوش گذشت کیمیا از عصر چشم براه شهاب بود تا شکلات بهش بده وقتی شهاب اومد رفت کنارش و اسباب بازیهاش را داد به او ولی او اصلا تحویلش نگرفت . یکبار دیگه هم رفت پیشش که باهاش بازی کنه ولی باز هم شهاب تحویل نگرفت بعد کیمیا تمام اسباب بازیهاش را جمع کرد و دیگه سراغ شهاب نرفت و بعد از اینکه شهاب اومد پیش اصلا تحویل نگرفت

۲۶/۱/۱۳۹۰:

 شب قبل خونه عمه مینا و کنا رعمه مینا خوابیدیم و برنگشتم خونه بابام و صبح جمعه باهم رفتیم خونه ننه . (مامان بزرگ امیر ) همین که رسیدیم یک پارچ اب کنار گلدونها بود از فرصت استفاده کرد و رفت پارچ را برداشت و شروع به اب دادن گلها کرد و اخر کار ابهارا ریخت روی فرش .

۲۸/۱/۱۳۹۰:

امروز عروسکهاش را می ذاشت توی قصری اش و می گفت جیش  جیش

ولی خودش حاضر نبود توی قصری اش جیش کنه

راستی عصر بردمش پارک بازی کنه ولی مثل همیشه ذوق نکرد در عوض راه افتاد توی پارک و دنبال پیچ ها می گشت و یک مجسمه طوطی دید که شکسته شده بود خیلی ناراحت شد و شروع به حرف زدن کرد من که متوجه نمی شدم چی میگه ولی حرص می خورد و گاهی می گفت  تق  تق  یعنی شکستن

 

۳۰/۰۱/۱۳۹۰:

امروز عینک بابا را گذاشته بود زیر گلوش وکتاب می خوند و چون بابام شعرها را با آواز  می خونه اونهم موقع خوندن با آواز می خونه و سرش را تکون میده .  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد