کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دختر یلدا

مامان جونت برم

1391/9/18 8:26
نویسنده : مامان و بابا
345 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکشنبه 12 اذر 91 من دیر از سرکار اومدم خونه وقتی رسیدیم ساعت 5 عصر بود خاتون خواب بود بیدارش کردم و گفت : مامان بغلم کن

بغلش کردم وازش پرسیدم عصرونه چیزی می خواد من خودم ناهار نخورده بودم از من خواست براش یکی شیر با کیک کاکایویی بیارم

یکی کره مربا و اب پرتقال

ازش خواستم یکی از اونا را انتخاب کنه و شیر  را انتخاب کرد

براش شیر و کیک اوردم و مشغول خوردن شدن  با این نی های طعم دار شیر  را به راحتی تا دو لیوان می خوره

من هم ناهارم  را خوردم و بعد گفت : مامان بیا کمی دنبال هم بزاریم  بازی کنیم   شادی کنیم

گفتم  باشه کمی  بازی کردیم  قایم  باشک  بازی کردیم و اگر جاهای  را که ممنوع بود مثل کنار پرده و گلدانها انجا  قایم میشدم  تذکر میداد و بازی نمی کرد و شکایتم  را به  بابا حسن میکرد

یه سری پشت مبلها قایم شدم که کنار یه کمد بود که البومهایمان داخل ان بود اومد من را پیدا کرد و به من گفت : مامان توی اینجا چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم : البوم

گفت : ببینیم

گفتم : برواز مامان زهره اجازه بگیر

رفت اجازه گرفت اومد

البومها را باذوق برداشت و عکسها رادید و کلی ذوق کرده بود که من و خاله ودایی هم یه روزی بچه بودیم

اون شب خیلی خسته بودم اخه از وقتی  باماشین تصادف کردم و ماشین تعمییر یود رفت وامد سخت شده بود

ساعت 9.30 کنار بخاری دراز کشیدم وداشت کم کم خوابم میبرد که دیدم دخملی پتوی خودش را کشیده روی من و یواش بیدارم کرد و گفت : مامان دورت بگردم پتو کشیدم روت

گفتم : مرسی

بابا حسن گفت : مامان را بیدار نکن

رفت سر یخچال بشقاب برداشت برام پرتقال و نارنگی و خیار اورد و دوباره بیدارم کرد گفت : بلند شو بخور قربونت برم مامان جونت برم  بلند شو بخور خوب بشی و دستگاه را اورد برام اب پرتقال گرفت و خودش خورد

و به من گفت : شما نارنگی بخور تا ت فاصد ( تصادف )  کردی خوب بشی

بلند شدم بغلش کردم بوسش کردم

و گفتم : خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت د ارم

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد