مامان جونت برم
یکشنبه 12 اذر 91 من دیر از سرکار اومدم خونه وقتی رسیدیم ساعت 5 عصر بود خاتون خواب بود بیدارش کردم و گفت : مامان بغلم کن
بغلش کردم وازش پرسیدم عصرونه چیزی می خواد من خودم ناهار نخورده بودم از من خواست براش یکی شیر با کیک کاکایویی بیارم
یکی کره مربا و اب پرتقال
ازش خواستم یکی از اونا را انتخاب کنه و شیر را انتخاب کرد
براش شیر و کیک اوردم و مشغول خوردن شدن با این نی های طعم دار شیر را به راحتی تا دو لیوان می خوره
من هم ناهارم را خوردم و بعد گفت : مامان بیا کمی دنبال هم بزاریم بازی کنیم شادی کنیم
گفتم باشه کمی بازی کردیم قایم باشک بازی کردیم و اگر جاهای را که ممنوع بود مثل کنار پرده و گلدانها انجا قایم میشدم تذکر میداد و بازی نمی کرد و شکایتم را به بابا حسن میکرد
یه سری پشت مبلها قایم شدم که کنار یه کمد بود که البومهایمان داخل ان بود اومد من را پیدا کرد و به من گفت : مامان توی اینجا چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم : البوم
گفت : ببینیم
گفتم : برواز مامان زهره اجازه بگیر
رفت اجازه گرفت اومد
البومها را باذوق برداشت و عکسها رادید و کلی ذوق کرده بود که من و خاله ودایی هم یه روزی بچه بودیم
اون شب خیلی خسته بودم اخه از وقتی باماشین تصادف کردم و ماشین تعمییر یود رفت وامد سخت شده بود
ساعت 9.30 کنار بخاری دراز کشیدم وداشت کم کم خوابم میبرد که دیدم دخملی پتوی خودش را کشیده روی من و یواش بیدارم کرد و گفت : مامان دورت بگردم پتو کشیدم روت
گفتم : مرسی
بابا حسن گفت : مامان را بیدار نکن
رفت سر یخچال بشقاب برداشت برام پرتقال و نارنگی و خیار اورد و دوباره بیدارم کرد گفت : بلند شو بخور قربونت برم مامان جونت برم بلند شو بخور خوب بشی و دستگاه را اورد برام اب پرتقال گرفت و خودش خورد
و به من گفت : شما نارنگی بخور تا ت فاصد ( تصادف ) کردی خوب بشی
بلند شدم بغلش کردم بوسش کردم
و گفتم : خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت د ارم