تست کلاس های کشف استعدادها
امسال با بابا امیر تصمیم گرفتیم کیمیا را مهد ثبت نام کنیم ولی با کمی تحقیق ال تصمیم گرفتیم استعداد یابی بشه و بنا براین 18 فروردین توی کلاس کشف استعدا د و خلاقیت wat ثبت نامش کردیم و اماده شد برای تست ، فکر نمیکردم ارتباط برقرار کنه ولی همین که رسیدیم خودش را معرفی کرد و بعد با یکی از خاله ها رفت که تست بده وبعد از 1 ساعت اومد البته امتحان 20 دقیقه بود وبقیه را رفته بود با محیط کلاسها دیدن کرده بود و با زور برگشته بود ، قرار شد 20 روز دیگه جوابش بیاد
2٣/01/1392 بابا امیر هم اومد و اون روز با خانواده دایی نادر و خاله ناهید رفتیم کوه اتشگاه، اون روز هم خیلی خیلی خوش گذشت یه سر عکس هست که الان در دسترس نیست
30/01/1392 روز جمعه بود و با بابا حسن و خاله و مامان زهره رفتیم بوستان سعدی و کیمیا کنار رودخونه کمی پیاده روی کرد و بازی کرد و عصر تا ساعت 3 اونجا بودیم و برگشتیم خونه کمی استراحت کردیم و دوباره با عمه و احمد خانومش رفتیم ناژون، هوا سذ بود ولی خوشگذشت شب ساعت 12 رسیدیم خنه اماده خواب شدیم ف تازه خوابمون برده بود که با صدای هولناک از خواب پریدم و دیدم بابا حسن میگه زلزله است بدوید بیرون ، اصلا نفهمیدم چطوری کییا را بغل کردم و با یه چادر پریدم توی حیاط ، همسایه ها همه اومدن بیرون ، هنوز میلرزیدم و کیمیا خواب بود توی بغلم ، بابا سن اجازه نداد وبریم اتاق و چادر زد بیرون توی حیاط و کیمیا را خوابوندم تا صبح نتوی حیاط و من خودم نتونستم بخوابم و به امیر پیام زدم مواظب خودش باشه اخه تهران بود و نگرانش بودم - تا اینکه صبح شد و تا الان این جوری اصفهان زلزله نیومده بود مرکز زلزله حبیب اباد و 5 ریشتر بود وبالاخره به خیر گذشت و لی صبح با نگرانی سرکار رفتم و وقتی برگشتم یه ساک اماده کردم تا اگه زلزله شد وسایلمون اماده باشه ، کیمیا که فهمید دیب به خاطر زلزله توی چادر خوابیده بازهم می خواست که زلزله بیاد
2/02/92 امروز جواب تست ازمون زا دادن و کیمیا قبول شده بود و خاتونم توی اولین امتحان زندگیش قبول شد و جلسه گذاشتن وکارنامه را برامون توضیح دادن و خانومی توی هنر و معماری و وزش بیشترین نمره را گرفته ف تا بعد که ببینیم چی میشه
خلاصه وسایلش را خریدیم و کیمیا دل توی دلش نبود که زود بره ....
4/02/92 امروز بابا امیر اومد وفردا قرار بود بابا حسین عمل بشه روز سختی و بود خداوند بزرگ بابا حسین را به ما بخشید و عمل جراحی ایشون با موفقیت انجام شد
خدایا هزار بار شکر
6/02/92 روز جمعه بود و صبح رفتیم بیمارستان برای ملاقات بابا حسین ، کیمیا هم با ما اومد و پایین در منتظر بود تا بریم و برگردیم که چشمش خورد به بوفه بیمارستان و در خواست خوراکی کرد البته سک سک می خواست ولی با صحبت راضیش کردم شیر بخره و اون گفت : خودت اختناب ( انتخاب ) کن اخه من هم شیر کا کائو می خوام و هم شیر موز ،و بعد از اون شهاب هم با بابا و مامانش اومد و کمی با هم صحبت کردن و بعداز بیمارستان کیمیا تقاضای پارک کرد و بابا امیر کیمیا را به یه پارک خلوت برد و لی پیاده نمی شد و میگفت : اینجا را خودتون دوست دارید من دوست ندارم ولی بابا امیر با حرف راضیش کرد
یادم رفت بگم عمه مینا هم از 2 خرداد تا 6 خرداد غرفه داشت و ماهم از این نمایشگاه دیدن کردیم عمه
مینا روی سیستمهای ابیاری کار میکرد
شروع کلاس 15/02/1392 بود و کیمیا وسایلش را اماده کرده بود والبته خوارکی هم می خواست
روز اول که رفت خودم بیرون تا ساعت 7 منتظر ش بودم ولی یکبار هم بیرون نیومد و تمام وقت توی کلاس بود ووقتی اومد بیرون بی نهایت خوشحال بود و تعریف میکرد .