کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دختر یلدا

ابان و اذر

1392/10/30 11:12
نویسنده : مامان و بابا
367 بازدید
اشتراک گذاری

اين هم از شيطنتهاي دايي بهزاد و دخملي كه از  بس دايي را اذيت كرد دايي بهزاد  راه حلي جز اين پيدا نكرد

اين  روزا كيميا  با دايي د و تا اهنگ از شجريان دارند حفظ ميكنن يكي ها هاي دل تنگ من و  يكي ديگه من طربم  طرب منم

كيميا هم با دايي شب به ب اهنگ را  با رقص و اواز تكرار ميكنه و خيلي خوشش اومده و در حين  بازي هم تكرارشون ميكنه

يه روز  با عمه و فرشته رفتيم  براي خريد سيسموني فرشته و توي فروشگاه واي چقدر عروسك دخمل به ارزوش رسيد و از بين اين همه عروسك توي طبقه پايين ويترين پشت كلي عروسك اين سونيك  را پيدا كرد و دويد سمت من و گفت : بيا مامان عشم را پيدا كردم

سونيكم  را پيدا كردم

كيميا عاشق سونيك بود

الهي بميرم كه امسال  اين قدر سرما خوردگي داشتي اين ويروس جديدي بود و حسابي داشت اذيتش ميكرد و چشماش مرتب ابريزش داشت تا اينكه كمي عناب دود كردم و گرفتم جلوي بينيش و فردا صبحش ديگه اثري از ابريزش نبود

يه نمايشگاه توي مركز برگزار شده بود و با خاتون رفتيم  براي ديدن نمايشگاه و از بين اين همه اسباب  بازي فكري و كتاب دست گذاشت طبق معمول روي گرونترين بازي فكري كه اونجا بود و خوشم اومد خيلي  پازل جالبي  بود و حساي باهاش سرگرم بود

اين هم دخمل كوچولوي پسر عمه ام  آنيتا خانوم .....

اين دفعه  بابا امير از تهران كه اومد از طرف دوستش عمو اميد  براي كيميا اين تابلو پازل را درست كرده بود  اوردش كيميا هم خيلي خوشش اومده بود

كيميا خانوم موسيقيشون  را دارن ادامه ميدن و الان فلوت را شروع كردن و  يه مربي جديد  براشون اومده كه از قضا از دوستان دوران دانشگاه خودمه و اين باعث خوشحالي من  شد عكس زير هم مربوط به همينه و خاتون تازه از كلاس برگشته و براي من كلاس موسيقي گذاشته تا تموخته هاش را به من  ياد بده

كيميا عاشق اين كيك كه با اب پرتقال بخوره

اين پازل را هم  با كمك  بابا امير درست كردن

اين هم اتاق دخملي كه بعد از چند وقت دوري از اون از شوقش  به اين روز افتاده

قربون خندهات فرشته زميني من ....

يه روز از سر كار دير اومدم و سرم كمي درد ميكرد وقتي اومدم از دخمل خواستم اجازخ بده استراحت كنم و خاتون هم پذيرفت .خونه  بابا حسن  بوديم و من مامان زهره خوابيديم و كيميا هم توي محدوده خودمون  بازي ميكرد تا اينكه حين خواب و بيداري دقيقا يه ربع بعد  شنيدم  ميدوه توي اشپزخونه يه چيزي برميداره و دوباره برميگرده توي سالن و اين كار را چند بار ادامه داد تا اينكه ديدم ديگه نيومد ولي صداي بازيش ميومد يه دفعه ديدم  يه كاسه دستش و اومده ميگه بيا مامان بخور قوي بشي حالت خوب بشه

يه نگاهي كردم و گفتم  اين چيه ؟؟؟؟؟؟

گفت : نميدونم خوشمزس  بخور خواهش ميكنم

بلند  شدم و رفتم توي سالن .چشمتون  روز بد نبينه اشوب بازاري بود

گلاب  شويد  ارد عسل روغن  زيتون  هل  زنجبيل زردچوبه و روغن سرخ كردني ماش  و .....

همه چي بود  ديگه و همه را مخلوط كرد و معجون برام درست كرده بود

عصباني نشدم فقط با كمك خودش جمع كردم  

يه مستاجر براي خونه  بابا حسن  اومده بود كه  يه دختر 7 ساله داشتن  بنام  سارينا و كيميا خيلي از اين بابت خوشحال بود و حسابي با همديگه  سرگرم  بود و نقاشي ميكشيدن

 ايم  يه ماهي كه خانوم هم هست چون م‍ژه داره ....

 دخملي حسابي شيرين  شده شبها كه همه دور هم جمع هستيم آهنگ ميزاره و به نوبيت يكي  يكي بلند ميكنه تا برقصن و خودش هم برنامه را مديريت ميكنه .....

براش از خاله سحر سي دي و كتاب هاي انگليس را خريدم و اهنگهاي اونا توي فلش ريختم و صبح  به صبح توي ماشين از خونه تا مركز گوش ميداديم و حدود 4 تا اهنگش را حفظ كرده بود ولي چون سنش از 3 بالا بود بيشتر دوست داشت ببينه تا گوش بده و من هم مخلوطي از دو كار  را براي زبانش انجام ميدادم و علاقه هم داشت اين جا هم با همديگه كارت بازي ميكنيم .كيميا حدود 100 كلمه انگليسي را يادگرفته و اين پيشرفتش را توي مركز هم تاييد كردن چون  زبانش بهتر  از بقيه بچه هاي ديگه بوده .

يه روز از مركز خواستن  يه تلويزيون بسازيم و اموزش لامپ ال اي دي بود و ماه  با كمك هم اين تلويزيون را ساختيم البته دكمه خاموش  روشنش خراب شد و مجبور شدم اداپتور بهش وصل كنم .

اين جا تلويزيونش را براي علي و  سارا روشن كرده تا ببينن .

يه ازمون رباتيك ازشون توي مركز گرفتن و بعد  قبول شدگان توي كلاسهاي رباتيك ثبت نام كردن اين هم كتابشون كيميا كه خيلي دوست داشت .

براي سرگرمي كاهي اوقات باهم كاردستي درست ميكنيم .

اين اتوبوس را براي يادگرفتن wiper , up. down . horn . around .,... توي يكي از مجموعه شعرهاي كه براش خريده بودم درست كردم و ياد هم گرفت و شعرش را تكرار ميكنه

يه روز جمعه هم رفتيم اتاق سيسموني فرشته را درست كنيم تا بعد وسايلش را چيدمان كنيم .صبح وقتي بيدار شد گفت من آدامم ( اماده ام ) بريم و به اين شكل لباس پوشيده بود تا توي اين سرماي زمستون بريم بيرون

ديوار اتاق شادي ....

خانومي نوشتن بابا اب داد را ميخواست ياد بگيره  . بنابراين براي تمرين هيچ جا حتي در حمام هم در امان نبود

يه چند وقتي هم كليد كرده بود روي اتاق دايي بهزاد و مالكيت اتاقر ا بنام خودش ثبت كرده و بهزاد  را از اتلق بيرون كرده بود و تمتم وسايلش را برده بود توي اتاق بهزاد جايگزين كرده بود  بطور بسيار نامنظو و دو تا ميز چسبونده بود بهم  و تخت براي خودش درست كرده بعد كه پيگير شديم فهميديدم  سارينا همسايه طبقه پايين اتلق شخصي داره و وقتي كيميا ميره پاين توي اتاقش بازي ميكنن و چون كيميا خونه بابا حسن اتاق شخصي نداشت براي اين كه اونهم از  سارينا كم نداشته باشه دست به اين كار زد .

اين هم ميز بفرماييد شام كيميا كه تقريبا هرشب اين برنامه  را داره و تمام وسايل كابينت را ميريزه بيرون تا برنامه اش را اجرا كنه اين در صورتي است كهه ما فقط چند بار اين  برنامه را ديديم و اصلا دگه برنامه ديده نشد .

اين هم بستي خوردن خانومي توي فصل زمستون .

اون شب خونه دايي جمشيد  براي شام  به خاطر اينكه كينوش از كربلا ائومده بود دعوت داشتيم سر سفره شام تلويزيون اعلام كرد فردا به خاطر الودگي هوا مدارس تعطيله همه بچه ها خوشحال شدن و تنها كسي كه از شدت عصيبانيت قاشق را زد توي بشقاب و گفت : نه  نه  نه من تعطيلي را دوست ندارم كسي نبود جز خاتون من ...

شبهاي زمستون بلند و خاتون بافتي ميكنن البته بيشتر خراب ميكنن تا ببافن ...

شاد باشي شيريني زندگيم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد