کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دختر یلدا

خرید لباس عروس

1393/6/17 8:23
نویسنده : مامان و بابا
279 بازدید
اشتراک گذاری

عروسی نزدیک بود و خانومی ازمن درخواست لباس عروس کردن با تل و تور ، برای همین یه روز عصر دوتایی برای خرید  راه افتادیم سمت  بازار و چون ماشین نداشتیم  با اتوبوس رفتیم همین که رسیدیم سر ایستگاه اتوبوس شروع کرد شعر بخونه :

السون و ولسون  یه اتوبوس خالی برسون

وقتی اتوبوس اومد خیلی شلوغ بود ولی ما سوار شدیم که یه دفعه دید توی قسمت اقایون  یه صندلی تک خالی هست رفت سمت صندلی و نشست و از من هم خواست منارش بشینم ولی من بالای سرش ایستادم ....

تا  به بازار رسیدم کمی با پرس و جو  سوال و جواب چندتا مغازه را گشتیم ولی نمی پسندیدیم تا ادرس گرفتیم و سمت چها رراه تختی اومدیم البته با تاکسی و خانومی هم توی تاکسی بستنی شون  را خوردن وقتی رسیدیم تنوع لباس زیاد بود ولی از بین اونا من و دخمل این را پسندیدم و خریدیمش ولی تور نداشت و به تل راضی شد  و تل و شونه و اینه هم خریدیدم و اومدیم سمت  اتوبوسها که بیایم خونه که دوباره کیمیا شعر :

السون و ولسون  یه اتوبوس خالی برسون

مردم توی ایستگا ه میگفتن : چه انتظار زیادی داره الان ساعت 8.30 شب و اتوبوس خالی

دو تا اتوبوس اومد شلوغ بود سوار نشد

تا اینکه  یه اتوبوس خالی خالی جلوی پامون ایتاد  با کولر و خنک و کیمیا  با رضایت کامل سوار شد و توی اتوبوس شعر می خوند و نتهای موسیقی را اجرا میکرد و گفت: خدا من را دوس داره چون من بافکرم

رسیدیم خونه و از ذوقش لباس پوشید و نشست تا بابا بیاد اون شب مامان جون چادگان بود و کسی خونه نبود برای همین منتظر نشست تا بابا اومد وچند تا عکس هم گرفت تا توی وایبر برای خاله بفرسته تا به قول خودش خاله غش کنه .

بابا امیرهم اومد و لباسش را دوست داشت و قول رقص با این لباس را توی عروسی ازش گرفت .

خدایا شکرت

                                                                

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد