کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 14 روز سن داره

دختر یلدا

نوروز94 و مسافرت مشهد

1394/1/15 12:48
نویسنده : مامان و بابا
958 بازدید
اشتراک گذاری

امسال نوروز 94  را  بابا امیر یه دفعه هوس کردن برن مشهد با دوستشون حسین آقا که مشهد زندگی میکردن هماهنگ کرده بودند و صبح روز 28 اسفند با مامان صدیق و بابا حسین با یک ماشین  راهی مشهد شدیم  عمو مهرداد نیومد و جای عمه میتنا هم که حسابی خالی بود ، کیمیا خانوم به علت دوری از جوحه هایش و مراسم خداحافظی با آنها  حسابی گریه کرد و می خواست جوجه هایش را هم همراهش بیاورد ولی به علت نبود جا در ماشین از این کار صرف نظر کرد و جوجه ها را به خون باباحسن سپرد و سفارشات لازم را به شرح زیر  به مامان زهره اعلام کرد :

1 ارد برنج و بلغور گندم براشون بریز

2- مواظب باشید  اب زیر پاشون نریز سرما می خورن

3- اگه هوا افتابی بود کمی تو افتاب پیاده روی کنن

4- شبها کنار بخاری بزاریدشون سرما نخورند

بعد از تحویل جوجه ها  و خداحافظی به امید خدا راهی سفر شدیم مقصد تربت حیدریه منزل یکی از از دوستان خانوادگی  بابا امیر بود و مسیر از جاده طبس به سمت تربت بود سر  راه به کوهپایه رفتیم و بابا امیر یه سری به کلینیک اونجا زد اخه انجا مشغول کار بود .بعد  به سمت خوربیابانک و...... تا ظهر ر سیدیم حوالی طبس ، ناهار خوردیم و کمی استراحت کردیم و نماز خوندیم و راهی طبس شدیم تو راه شترها  را دیدیم زمینهای پوشیده شده از نمک و ماسه را هم دیدیم و کیمیا همه اینها را از نزدیک لمس کرد ف نزدیک اذان مغرب رسیدیم حرم که بادر امام رضا بود توی طبس ، جاتون خالی جای باصفای بود تودل کویر همین جای بهشت بود .بعد از کمی استراحت  راهی تربت شدیم و حوالی ساعت 10 شب رسیدیم تربت حیدریه و آقا حمید از دوستان اومدن تا ما را ببرن خونه خودشون و بعداز ر سیدن به منزل و خوردن شام و استراحت و بحث و گفتگو و......خوابیدیم تا صبح فردا ....

فردای اون روز صبحانه را خوردیم و حمام کردیم و سور سات عید را اماده میکردن وخلاصه همه به نحوی مشغول بودن و کیمیا هم با مهرداد پسر اقا حجت از دوستان بابا امیر حسابی همبازی شده بود .

عصر اون روز جاتون خالی رفتیم تربت را بگردیم یه کوه داشت بنان پیشکوه  که شبش قشنگ بود و گشتی زدیم و برگشتیم چون شدید  باد میومد

پارک ملی و ملت و کاروانسرای قطب الدین حیدر هم دیدیم و خلاصه برگشتیم خونه. اونشب  سال تحویل بود  و با صفا و حمید و کیمیا سفره هفتسین را چیدیدم توی تربت رسم داشتند 20 نوع شیرینی می زاشتن توی سفره ،خلاصه سفره اماده شد و همه بیدار بودن تاساعت 1.30 هم  بیدار بودم ولی دیگه نتونستم تصمیم گرفتم 5 دقیقه بخوابم و بیداربشم یعنی بیدارم کنند ولی دقیقا 5 دقیقه بعداز سال تحویل بیدار شدم و خیلی ناراحت شدم ....فردای ان روز صبح روز عید فرزندان ناهید خانوم همه ناهار دعوت داشتند خونه ناهید خانوم برای همین از صبح رفت و امد داشتند و برای ظهر همه فامیل جمع شدند انجا البته قبل از ناهار رفتیم سر مزار و برای شادی روح پدر خانواده اقا رضا فاتحه خوندیم و برگشتیم تو راه برگشت خانومی هوس بستنی کرد و چون ما به شهر اشنا نبودیم نتونستیم سوپری پیدا کنیم که بستنی داشته باشه وقتی برگشتیم خونه بنده خدا اقا حمید متوجه شد که کیمیا خانوم بستنی می خواد و ایشون را بردن بیرون و با یه عالمه بستنی برگشتند خونه ...

بعداز صرف ناهار ما وسایلمون را جمع کردیم و ساعت 5 بود راه افتادیم به سمت مشهد خونه حسین آقا پسر ناهید خانوم و ساعت 8 بود که رسیدیم منزل ایشون ، انجا هم دو تا بچه ستاره و شایان چشم به راه کیمیا بودن و اتا همدیگهر ا دیدند حسابی خوشحال شدند و کیمیا هم که براشون هدیه ادکلن خریده بود بهشون دادو شروع به بازی کردن .

فردای اون روز رفتیم حرم کیمیا دفعه اولش بود میومد امام رضا دم در چادر سرش کردیم و باه برای اقامه نماز ظهر رفتیم توی صحن و توی صف  کنار م ایستاد و باهم نماز خوندیم عزیزم قربونش بگردم تا اخر نماز همراهیمون کرد و بعداز تموم شدن رفت با ستاره بازی کردن البته چادرش را انداخت و رفت

اون روز نشد بریم داخل حرم خیلی شلوغ بود و بسیار گرم ، برای همین برگشتیم ناهار خوردیم و عصر رفتیم بازار و کمی خرید کردیم و توی قرعه کشی پدیده هم 100 تومن برنده شدیم و برگشتیم خونه و ساعت 1 شب  با امیر و مامان صدیق و حسین اقا رفتیم حرم ، هوا خیلی خنک بود ولی خلوت نبود دوساعتی تو حرم بودیم و برگشتیم خونه و خوابیدیم اون روز با حسن اقا یکی دیگه از فرزندان ناهید خانوم رفتیم چالیدره و بعد هم توی عنبران ناهار خوردیم جاتون خالی جای قشنگی بود و حسابی بارون اومد و عصرش هم بازار طرقبه را گشتیم و برگشتیم خونه کیمیا با شمینا دختر حسن حسابی بازی کردن ، اونشب طبقه بالا خونه پدر زن حسین دعوت داشتیم البته قبلش کمی بازار گشتیم و بعد رفتیم باری شام خونه پدر خانومش و برگشتیم

فردای اون روز به سمت وکیل اباد  راه افتادیم و باغ وحش  را دیدیم و حسابی خوش گذشت و برای ناهار برگشتیم خونه کمی استراحت کردیم و شروع به جمع کردن وسایلمون کردیم اخه صبح می خواستیم راهی اصهان بشیم البته قرار بود بریم شمال ولی چون جاده ها شلوغ بود  به سمت اصفهان از جاده طبس برگشتیم صبح ساعت 6 راهی شدیم و ستاره و شایان خواب  بودند و کیمیا هم خواب الود اومد تو ماشین و موفق به خداحافظی از هم نشدند و بعداز حداحافظی راهی شدیم .

وسط راه کیمیا باز هم چیزای جالبی دید مزرعه های انگور و سوله های که برای درست کردن کشمش با اجر ساخته بودن

گله های گوسفند و شتر و.....

تا برای ناهار رسیدیم طبس نتوی باغ گلشن الویه خریدیم خوردیم و بعداز کمی استراحت راهی شدیم تا ساعت 9 شب رسیدیم اصفهان و اولین کاری که کردیم رفتیم جوجه هامون را اوردیم خونه و بعد استراحت کردیم چون از صبح باید می رفتیم عید دیدنی .....

 کیمیا و مهرداد

کیمیا و مهرداد

شیرینها

سفره هفت سین

خانواده خانم  شکوهی

ستاره و کیمیا

چادر سرکردنت را قربون

داخل حرم

دوستان قدیمی

 شایان ستاره کیمیا

چالیدره

شمینا و کیمیا

باغ وحش وکیل اباد

شب حرم

بعد از مسافرت روز 7 فروردین جلسه قرض الحسسنه توی یه باغ در نجف اباد برگزار شد خیییییییییییییییییلی خوش گذشت

یه روز بارونی

باغ

 

حیاط خونه تویه روز بارونی

 

از دست این دخمل با جوجه هاش تا روی میز تحریر هم پیشرفت کردند ....

نبات و صورتی

عکسی که کیمیا از شکلاتها گرفته ....

شکلات

 

ان شااله سال پربار همراه با شادی و خیر و برکت در پیش روی همه باشه

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد