ابان 95
ماه ابان هم از راه رسید وکیمیا خانوم سخت مشغول علم موزی بود و کمند خانوم هم تازه داشت دنیای اطرافش را می شناخت کیمیا یاد گرفته بود بنویسه بابا و کمند یاد گرفته بود بگه بابا
روزها برای من تکراری شده بود وی خداارا شکر میکردم که همگی در سلامت هستیم .کیمیا ذوق خواندن و نوشتن داشت و کمند هم ذوق بازی با کیمیا را داشت و همین که بساط درس و کتاب باز میشد کمند همه ونا را میخواست .
کمند باررورو ک یاد گرفته میرفت سمت اتاق کیمیا و ز میزد تو چشمای کیمیا تا باهاش حرف برنه و اگه کیمیا چیزی نمی گفت شروع میکرد به سرو صدا کردن .
شبها با بابا امیر ماشین بازی میکردن و کمند هم به دنبال کیمیا سرو صدا میکرد
یه شب برای خرید پالتو برای کیمیا همگی رفتیم سیتی سنتر اون شب تم تولد کیمیا را هم السا و انا بود خریدیدم و شام توی رستوران من و بابام خوریم .شب خوبی بود کمند کلی ذوق کرده بود تازه یاد گرفته بود بره بیرون و تفریح کنه و گردش را دوست داشت ..
بابا حسن و مامان زهره و خاله رفته بودند مشهد و یک هفته از ابان ماه را مشهد بود و روز جمعه 14 ابان برگشتن و عصر ما رفتیم دیدنشون و کمند و کیمیا کلی سوغاتی نصیبشون شد .
یه شب هم به درخواست کیمیا رفتیم خونه بابا حسن خوابیدیم و کمند ساعت 1 شب بیدار شدن و تعجب از اینکه اینجا کجاست ؟؟؟ میخواست همه جا را ببینه و کاملا تا ساعت 2 شب هشیار بودند
کیمیا یه دوست جدید پیدا کرده بنام هلیا که خیلی دوستش داره و طی صحبت باهم فهمید هلیا صخره نوردی میره و اونم گفت من هم میخوام برم و من برای اشنایی یه جلسه بردمش ولی مسیرش خیلی دور بود و کمند هم اذیت میشد چون سه ساعت کلاس بود .
توی این ماه کمند سینه خیز رفتنش تندتر شده و هرجا بخواد بره با سینه خیز خیلی سریع خودش را میرسونه
یک شب هم باهم به سیتی سنتر رفتیم و رستوران من و بابام کهمخصوص کودکان بود شام خوردیم و برای کمند هم پوره ماهیچه سفارش دادیم خیلی دوق کرده بود
دختر گلم و کاردستی تو مدرسه