آرزوی خیس شدن
١٦/٤/١٣٩٠:
امروز تولد بابا خودمه .از همین جا صورتش را می بوسم و تولدش را تبریک میگم و برای سلامتیشون دعا می کنم
امروز جمعه است و صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدیم کیمیا خوش حال بود که پیشیش بودم وقتی دید کنارش خوابیدم زد سر شونم
گفت : مامان
کار
گفتم : نه . امروز جمعه است
بعد خندید
و گفت: فیش فیش ( شیر ) و خودش را انداخت روی شکمم وبعداز خوردن صبحانه رفت تلویزیون ببینه عاشق حیوانات بود
برنامه درباره کوروکودیلا بود
وبعد
رفتیم خونه خودمون آخه قرار باب امیر چند روز دیگه برگرده و ما اومدیم خونه تا خونه را برای اومدنش آماده کنیم
ماشا الله اتاق کیمیا تا دم در اسباب بازی بود فقط 2 ساعت طول کشید تا مرتب کردم و
بعداز ظهر قرار بود با خاله بابا و فیروزه و شهاب پسرش بریم پارک .
وقتی رسیدیم پارک دیدیم که آقا شهاب تازه از زیر دوش فواره وسط پارک اومدن بیرون و مثل موش اب کشیده بود و در حال تعویض لباسهاش بود کیمیا با تعجب داشت نگاش میکرد آخه این دوتا 6 ماه با هم فاصله سنی دارند و شهاب بزرگتر و زیادهنوز با هم ارتباط دوستی برقرار نکردند بعداز تعویض لباس ، شهاب اومد سمت کیمیا و توپ کیمیا را می خواست و کیمیا درحال خوردن پفیلا بود وبه شهاب تعارف کرد و با ه به اصطلاح دوست شدند و کمی بازی کردند
و کیمیا قضیه خیس شدنش را مکررا تعریف میکرد و بدش نمی اومد خودش هم خیس شود کیمیا خاتون از مای بیبی بدش اومده بود و به زور اجازه این کار را میداد وبالاخره زور شد و من را مجبور کرد تا بازش کنم و بعد خیلی خوش حال شد بعداز شام رفتیم قدم بزنیم باز هم جای خالی امیر ..... کیمیا توی بغل من قدم میزد دیگه خسته شده بودم وهر کاری کردم از بغلم بیاد پایین موفق نشدم تا بالاخره بهش گفتم می خوای اب بازی کنی و اون موقع با اشتیاق کامل پرید پایین و تو یجوی های کوچیک وسط پارک قدم میزد و ذوق میکرد تا ناگهان .................پاش سر خورد و افتاد توی اب وخیس اب شد و به ارزوش رسید چون من منتظر بودم گریه کنه ولی لز ته دل می خندید ..............
سریع بغلش کردم ولباسهاش را عوض کردم و بعد اومدیم خونه و توی ماشین توی بغلم
برای دختر گلم :
این هم برای خنده :