یک خبر مهم
22/04/1390
سلام
داشتم میمردم دو روز بو داینترنت شرکت قطع بود توی خونه هم وقت نمی کردم سر بزنم
بابا امیر امتحاناتش تموم شد و به آغوش گرم من و کیمیا برگشت وای که چقدر دلم براش تنگ شده بود
بابای صبح روز چهاشنبه ساعت ١٠ رسید اصفهان و من مرخصی گرفتم و رفتم دنبالشون نزدیک ساعت ٢ بود که رسیدیم خونه کیمیا از صبح چشم براه بابا بود وقتی صدای زنگ را شنید این دفعه به جای ماما بلند گفت : ماما ماما بابا بابا ووقتی باباش را دید با خندای خیلی متین نگاهش کرد و سرش را پایین انداخت و رفت بغلش و بوسیدش و بهش گفت بابا افش افش ( بابا کفش خریدی ) کیمیا واقعا خوشحال بود
بابا امیر هم صبرش از خود من و کیمیا کمتر بود یک دم می بوسیدش و یه عالمه سوغاتی :باور می کنید 13 دست لباس دخترونه 4 تا شلوار 3 تا شلوارک لوازم پزشکی پازل انواع و اقسام 4 تا بلوز تک و.کفش.....
کیمیا هم دونه به دونه اشون را نگاه میکرد و من بابا من ( بابابرای من خریده) و بعد هم جعبه لوازم پزشکی اش را برداشت و شروع به بازی کرد و امیر هم کاربرد یک به یک را براش گفت و اونهم همه را ضبط و اجرا کرد وبه عروسکهاش آمپول میزد و صدای قلبشون را تست میکرد وقتی بهش می گفتم : خانم دکترمن حالم خوب نیست .
با اشاره میگفت : استینت را بزن بالا جیز جیز و گوشی را می ذاشت روی قلبت و دهانت را هم میدید و با چکش میزد سر زانو وبعد میگفت : اورس (قرص) بخور و می خندید
می خوام براش یک روپوش سفید کوچولو بدوزم چون اتیکت اسم هم داره