بریم د د ر
یک روز عصر کیمیا از خواب بیدار شد قبل از اینکه بخوابه بهش گفته بودم عصر که از خواب بیدار شدی می خوایم بریم خونه پدرجون بنابرا ین قضیه وقتی از خواب بیدار شد بدون توجه به من رفت توی اتاقش ، من دنبالش نرفتم بعداز چند دقیقه برگشت پیشم توی اشپزخونه وگفت مامان د د ر د د ر وقتی نگاش کردم دلم براش ضعف رفت رفته بود یک کلاه ابی آفتابی سرش گذاشته و کیف کوچولوش را دوتا اسباب بازی و عینک آفتابی اش را توش گذاشته بود و زیپش را هم بسته بود انداخته بود روی دستش و کفشهاشم توی اون دستش که بریم د د ر حیف که دوربین شارژ نداشت وگرنه عکس قشنگی بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی