کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 14 روز سن داره

دختر یلدا

خلاصه ای از خاطرات

1392/5/13 13:47
نویسنده : مامان و بابا
383 بازدید
اشتراک گذاری

 

                                                    Dumbo Bath

یه مدتی هست که نتونستم در مورد خاطرات دخملم بنویسم بعداز باغ جعفر قلی ما نقل مکان کردیم خونه بابا حسن تا بابا امیر خودش را برای امتحاناتش اماده کنه .

4 تیر دختر احمد پسر عمه به دنیا اومد و اسمش را آنیتا گذاشتن و روز 6 تیر برای دیدنش رفتیم خونشون کیمیا هم یه اردک زرد خوشگل ادو کردم  تا بعنوان هدیه بهش بده و خودش هم یه پفیلا خرید و گفت اینم ببریم بخوره .ني ني شكلك

همون شب خونه دایی سعید دعوت داشتیم همه بود قبل از رفتن  به مهمونی خونه مامجون میمنت بودیم و جاتون خالی اش قمری پخته بود و کیمیا هم که عاشق این آش بود دل سیر نشت خورد و قتی شب شام آوردن لب به غذا نزد   و با اینکه پیتزا بود اصلا تحویا نگرفت و اون شب هم با مهسا نوه دایی علی پینگ پنگ  بازی کردن لبته نشستن  روی میز و بازی کردن . شب خوبی  بود . 

کیمیا را برای کلاس نقاشی ثیت نامش کرده بودم و اولین جلسش  روز یکشنبه 9 تیر بود  چون کلاسها صبح بود خاله مینا زحمت رفتن  به کلاسها را می کشید تا بابا که برگشت، بابا امیر ببردش

وسایل و نقاشیها :

این اولین نقاشی کیمیا توی کلاس بوده و توضیحاتش ارا به مربی داد که یه دریاست و ادمها قرمزن  دارن شنا میکنن و چون افتاب بوده سوختن و درخت و ساحل  و پرنده هم هست

مربشون یه بوس بزرگ به لپش داده بود ...

درست کردن مهر با فلفل دلمه و کاهو

درست کردن مهر  هندوانه با سیب زمینی

کیمیا بعداز این جلسه به خاطر اینکه توی کلاس حرف مربی را گوش نداده بود مربی باهش کمی بلند صحبت کرده بود و از اون روز گفت : من خاله نقاشی را دوس ندارم مرا دعوا کرد

بنابراین یه روز خودم بردمش یه گل هم برا خاله خریدیم و دوباره رفت نشست سر کلاس

 

کیمیا عاشق اتوبوس  بود ووقتی  میخوایم بریم بیرون میگه : by  bus  اولش نفهمیدم چی میگه چون by bus   زا چند سریع پشت سر هم میگفت ، و خاله مینا هم با اتوبوس برده بودش

خیلی خوشش اومده و حسابی خوش گذشته بود ووقتی برگشته بود خونه  باز هم دلش میخواست بره ولی اون روز عصر کلاس استعداد یابی داشت ، که  با خودم میرفت و میزاشتمش و ساعت 7 میرفتم  می اوردمش وقتی برمیگشت حسابی  شارژ بود کلاسهای خیلی خوبی بود و کیمیا اعداد را نوشتن و خواندش را یاد گرفته بود و توی خیابون پشت پلاکهای ماشین را می خوند و کلی ذوق میکرد .

نمونهای از فعالیتها :

 

 

 

 

خانومی 60تا کلمه فارسی  یادگرفته بخونه و دایره لغت زبانش هم  به گسترش داده و نقاشی  هم عاشقش .

تا اینکه هوس کلاس موسیقی کردم ...

 

برای همین   با خاله مینا  برای ثبت نامش رفتیم اموزشگاه ، اولش گفتن  کوچیک ولی مربشون گفت بیاد ازمایش  سرکلاس بعد تصمیم میگیریم برای همین 12تیر بود رفت سر کلاس و بعد از یه ساعت جواب مربی مثبت  بود و گفت درکش  راداره .و موسقیی هم ثبت نام شد .

بلزش را باهم دیگه از پاساز عالی قاپو خریدیم اون روز با اتوبوس رفتیم و حسابی  به هر دو تا مون خوش گذشت .

در سهای اولیه

اولین نت

جالب به اینکه خانومی در خواست کلاس  باله هم کرد و میگفت دوس دارم  روی انگشتهای پام  راه برم و برقصم ولی الان دیگه بس تا دوره استعداد یابی تموم بشه  بعد کلاس دیگه ثبت نامش کنم . اون روز صدای بوم  و بیم  را اموزش دیده بود و قرار بود  به صدای اطراف توجه کنه و  صداهار ا بگه تا من بنویسم .

خاله فاطمه مربی کلاس استعداد یابیشون بود و یه مشکل توی کیمیا دیده بود و میگفت کیمیا سر کلاس مشارکت داره ولی اصلا حرف نمیزنه و این برام عجیب بود چون بیرون از کلاس مثل بلبل حرف میزد در صدد بر امدن این مشکل هستم .

کیمیا توی کلاس خاله فاطمه از یه پس خوشش اومده بنام افشار و وقتی  باهاش صحبت کردم چرا توی کلاس حرف نمیزنی .

گفت : اخه از افشار خجالت میکشم

اینادیگه چکارش کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جلسه دوم موسیقی  بهش نتها را یاد داده بود و خیلی  جالب و به  زبان بچگانه نتها را یاد گرفته بود .

برای نقاشی هم  یه نقاشی جالب کشیده بودکه عکسش را میزارم .و خاله شون بهش هزار افرین داده بود .

برای تشویق به انجام کارهای خوب و کارهای خودش براش بر چسب خریدم و همش در حال انجام کارهای خوب  بود تا برچسب  بگیره آخه 5 تا برچسب  یه جایزه  داشت . روش جالبی  بود .

ماشاله هزار ماشاله کیمیا قد کشیده یود کمی نسبت  به قبل تپل تر ، یه دفعه پشه گازش گرفته و لپش باد کرده فرداش  یه شخصی  که خیلی وقت بود ندیده  بودش بهش گفت : تپلی شد و بزرگ شدی !

نذاشت حرفش تموم بشه  سریع گفت: نخیرم پشه گاژم ( گازم ) گرفته .

با دایی بهزاد کمی لج افتاده بود  و چقولی دایی را خیلی میکرد و حسابی  باهم  سر جنگ داشتن و همش  به من میگفت : دایی را تنبیهش کن و بکن توی اتاق.

کیمیا دوست داشت توی خونه لخت  باشه و فقط یه شورت بپوشه و لی من منعش کرده بودم بنابراین وقتبی دایی میومد خونه و میخواست  لباس عوض کرد  یه ثانیه اگه بهزاد لخت  بود  بیچارش میکرد و یه ضرب میگه : دایی لخت شد و سریع می خواست لباسش را در بیاره .

روز 16 تیر رفتیم نمایشگاه کودک اون روز با میترا و عمه بودیم خوش گذشت و کیمیا صورتش را نقاشی کرد و عکس گرفت ، با خمیر یه نون درست کرد و جایزه گرفت و دندونهاش را  معاینه کرد و خدا  را شکر سالم بود و در اخر سر یه توپ خیلی بزرگ و  یه قمقمه اب خریدیم و اومدیم خونه .

 

 

روز 18 تیر رفتیم دوباره به دید آنتیتا ، اخه یه کم زردی داشت وقتی رسیدیم اونجا کیما کمی توی اتاقش رفت و و برگشت گفت : آنتیتا پا داره پس میتونه را بره شما بزاریدش زمین راه میره احتمام ( امتحان ) کنید و اصرار که راه میره ، تا اینکه با حرف متوجه شد که این کار غیر ممکن است . اون شب  احمد به کیمیا گفته بود  یاد باشه داشتی میرفتی بهت 2 تا تخم مرغ بومی بدم .

موقع رفتن توی ماشین سرش  را اورد بیرون گفت : احمد یه چیزی میخواستی بدی

احمد کمی فکر کرد گفت : الان بر میگردم  ما در جریان صحبت بینشون نبودیم وقتی برگشت دو تا تخم مرغ براش اورد .

 

اون شب ساعت 12 بابا امیر میرسید و ما ساعت 12 رفتیم دنبالشون و رفتیم خونه .و تا ساعت 2 انچه که این مدت گذشته بود برای بابا تعریف کرد .و فردا صبحش جفتشون تا 10 صبح خوابیده بودن .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد