کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

دختر یلدا

شمال 92

1392/6/27 9:51
نویسنده : مامان و بابا
740 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

جمعه یک تیر کیمیا بی صبرانه منتظر اومدن فردا بود که بریم مسافرت وسایلش را جمع کرد ه بود سطل شن و تدی ( خرسش ) و عروسکش ( سودابه )  و بلزش را هم برداشته بود و طبق معمول مداد رنگی و کاغذ هم برداشته بود .

بابا امیر صندلی عقب ماشین را برای خاومی اماده بکرده بود که کاملا راحت بخوابه  و بازی کنه .

شنبه صبح ساعت 5 بیدار شدیم وخانومی هم سریع بیدار شد و پشتیش را برداشت و رفت صندلی عقب خوابید و خیلی خوشش اومده بود رفتیم خونه بابا حسن تا اونا م بیان  . میتر ا دختر عمه ام هم با ما میومد برای همین مامان زهره باید میومد ماشین ما تا اونا جاشون بشه ولی خانومی به مامان زهره اجازه نداد و گفت : این جا را بابا برای من درست کرده و میخوام بخوابم . چه جوری بخوابم اگه مامان زهره بیاد . خلاصه مامان زهره رفت ماشین خودشون . به امید خدا راهی  شدیم تا اینکه نزدیک قم جای برای صبحانه توقف کردیم کیمیا هم بیدار شد ووقتی مهشاد و شیوا را دید خیلی خوشحال شد و پیاده شد کمی بازی کردن تا صبحانه خوردیم موقع سوتار شدن گفت : من میرم پیش مهشاد و شیوا و رفت ماشین عموم و شیما و مامان زهره اومدن پیش ما و راهی شدیم . تا اینکه برای ناهار جاده چالوس توقف کردیم و ناهار خوردیم . هوا عالی بود .

خلاصه دوباره راهی شدیم و عصر ساعت 6 رسیدیم کلاردشت ف مثل یه تیکه از بهشت هوا عالی بود و ما هم ویلا توی جنگل گرفته بودیم و اطرافمون واقعا طبیعی بود و دست بشر زیاد بهش نرسیده بود گاو گوساله و مرغ و خروس توی کوچه هاش به جای ادرمیزاد راه میرفت و واقعا زیبا بود . خلاصه پیاد شدیم و وسایلمون را داخل خونه بردیم و بعد رفتیم پیاده روی .چند روز قبلش بارون زده بود و همه جا گل بود ولی کاری با این کارها نداشتیم و رفتیم دل جنگل و کنار رودخونه .ولی حین رفتن کیمیا بغل دایی بود و پای دایی لیز خورد و جفتشون افتادن .خدارحم کرد به خیر گذشت .این هم عکس از کنار رودخونه .....

کیمیا این جا سردش بود .....

بعد برگشتیم خونه جاتون خالی ماکارونی پختیم و کیمیا هم حسابی خورد و بعد حمام کرد و تا اخر شب بازی کرد نمیدونست از خوشحالی چکار کنه .

فردا صبح رفتیم جاده عباس اباد و اونجا هم حسابی اب بازی و شن بازی کرد .

بابا امیر توی این سفر حسابی دخملی  را همراهی کرد و با همدیگه بازی کردن و طبیعت گردی هم کردن

این جا بابا طبق جستجوهاش بالاخره یه خرچنگ از توی اب گرفت که زیر شکمش پر از بچه بود و کیمیا حسابی  باهش بازی کرد و بعد انداختش توی اب ...

اون روز بابا حسین و مامان صیق و عمو عمه هم به جمع ما پیوستن و ناهار را باهم خوردیم و بعداز ناهار ظرفها را کیمیا شست

خلاصه اون روز هم خیلی خوش گذشت و عصر بارون زد و کیمیا هم توی ماشین بیهوش شد تا رسیدیم خونه بیدار شد . بابا امیر برای بابا حسین و خانوداده اش ویلا اجاره کرده بود روبروی ویلای خودمون و شب جاتون خالی اش رشته پختیم و همگی دور هم خوردیم و کیمیا هم حسابی بازی کرد و خوابید .

فرداری اون روز رفتیم  به سمت جاده های دو هزار و سه هزار ووقتی رسیدیم اونجا ما سه تایی رفتیم قلعه رودخان تا قلعه را ببینیم ولی چون بارون زده بود و نزدیک ظهر بود راهنما ما را همراهی نکرد و ما هم فقط ابشارش را دیدیدم

 

توی راه برگشت جاده  دوهزار  را تا اخر رفتیم و یه جایی طبق معمول زدیم جاده خاکی و  رفتیم پاین  یه دره ، فکر کردیم تنها باشیم ولی دو تا خانواده  بودن و کیمیا  با یکتا و عسل دوست شد .

این عکس را هم رودبارک گرفتیم

بعد از سه روز از کلاردشت رفتیم دریاچه ولشت و بعد به سمت  رامسر و یه ویلا کنار دریا گرفتیم این عکس را عم یه روز صبح زود من  با بقیه رفتم پیاد ه روی و کیمیا با بابا توی خونه خواب  بودن که یه دفعه دیدم داره با چشمان پف کرده میاد سردش بود و پالتو خاله را پوشید

 بعد از دو روز رامسر  رفتیم سمت لاهیجان و توی مدرسه اتاق گرفتیم کیمیا خیلی دوست داشت و با گچ پای تخته سیاه نقاشی میکشید اون روز عصر رفتیم به سمت سیاهکل و فومن و جاتون خالی کلوچه فومنی هم خوردیم

این عکس را توی جنگل سیاهکا کنا رابشارد لوردک انداختیم خیلی خندیدیم اخه من و بابا امیر هم توی این عکس بودیم

 

 

شب برگشتیم مدرسه و شام خوردیم صبح راه افتادیم به سمت ماسوله و رفتیم و ماسوله را هم گشتی زدیم کیمیا  با دخترهای دیگه رفته بودن لباس محلی پوشیده بود عکس گرفته بودن ، خیلی زیبا بودخانومی از لباس محلی خوشش اومده بود بعداز  اون برگشتیم  به سمت فومن ، ظهر بود و امیر  یه دفعه تصمیم گرفت بریم استار برای همین از بقیه جدا شدیم و سه تایی رفتیم به سمت استارا و این عکس را توی پارک فومن قبل از جدایی از مهشاد و شیوا گرفت

ساعت 4 به جنگلهای گیسو رسیدیم من سریع ناها ردرست کرد و با یه شیشه ترشی سیر سه تایی خوردیم خیلی خوشمزه بود جاتون خالی...

شب رسیدیم استارا کمی توی بازار گشت زدیم و خاتون برای خودش و به انتخاب خودش رفت داخل یه مغازه و بعد ما را صدا زد که من این لباس را دوست دارم و بعداز پرو براش خریدم سلیقه اش هم خوب بود هم گرم و مخصوص زمستون بود و هم خوش اب و رنگ بود . بعد از خرید یه خونه اجاره کردیم و شب را همون جا خوابیدیم وقتی وسایلمون را بردیم خونه ، صاحب خونه یه پسر 5 ساله داشت که اون خونه را تحویل ماداد و با کیمیا حسابی گرم گرفته بود .

صبح فردا جاتون خالی نان بربری تازه  با پنیر گردو برای صبحانه خریدیم و راهی شدیم به سمت خانه ف توی راه طی جستجوهای بابا امیر یه دریاچه پیدا کردیم . خیلی زیبا بود و از قضا همون موقع که ما اونجا بود یه مار هم توی در یاچه بود و دنبال  یه ماهی کرد و شکارش کرد و بابا امیر تمام صحنه را فیلم گرفت و کیمیا هم خیلی خوشش اومده بود و کلی ذوق زده شده بود  

توی را برگشت از سمت نمجیل اومدیم و کنار سد کمی ایستادیم ولی باد اجازه نمیداد یشتر بمونیم و کیمیا اونجا باد نما  را هم دید و بابا در مورد انرژی باد حسابی براش توضیح داد .

اونجا کیمیا خانوم انار دید و هوس انار کرد و براش خریدیم و خورد

خلاصه بعداز منجیل  دیگه به سمت اصفهان راهی شدیم و از شهرهای ساوه و قزوین هم گذشتیم و ساعت 9 شب رسدیم خونه کیمیا توی مسیر برگشت اصلا نخوابید و تمام وقت توی ماشین هوس خوزاکی میکرد و حسابی بازی کرد .

این عکس هم از کودکیهای مهشاد و شیوا هست که حسابی  توی این سفر با دخملی همبازی  بودند

این هم زبون خانومی  بعداز  خوردن یه تافی هندونه ......

البته خانومی از سفر دست خالی برنگشت و توی فروشگاه خانه و کاشانه یه تخت بیلیارد برداشت وکیف پول و این مداد رنگیها .....

البته خیلی وسایل دیگه هم بود و لی خلاصه شد  به این  سه قلم به تصمیم خودش

 

خییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت جای همگی خالی بود

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد