شمال 92
جمعه یک تیر کیمیا بی صبرانه منتظر اومدن فردا بود که بریم مسافرت وسایلش را جمع کرد ه بود سطل شن و تدی ( خرسش ) و عروسکش ( سودابه ) و بلزش را هم برداشته بود و طبق معمول مداد رنگی و کاغذ هم برداشته بود .
بابا امیر صندلی عقب ماشین را برای خاومی اماده بکرده بود که کاملا راحت بخوابه و بازی کنه .
شنبه صبح ساعت 5 بیدار شدیم وخانومی هم سریع بیدار شد و پشتیش را برداشت و رفت صندلی عقب خوابید و خیلی خوشش اومده بود رفتیم خونه بابا حسن تا اونا م بیان . میتر ا دختر عمه ام هم با ما میومد برای همین مامان زهره باید میومد ماشین ما تا اونا جاشون بشه ولی خانومی به مامان زهره اجازه نداد و گفت : این جا را بابا برای من درست کرده و میخوام بخوابم . چه جوری بخوابم اگه مامان زهره بیاد . خلاصه مامان زهره رفت ماشین خودشون . به امید خدا راهی شدیم تا اینکه نزدیک قم جای برای صبحانه توقف کردیم کیمیا هم بیدار شد ووقتی مهشاد و شیوا را دید خیلی خوشحال شد و پیاده شد کمی بازی کردن تا صبحانه خوردیم موقع سوتار شدن گفت : من میرم پیش مهشاد و شیوا و رفت ماشین عموم و شیما و مامان زهره اومدن پیش ما و راهی شدیم . تا اینکه برای ناهار جاده چالوس توقف کردیم و ناهار خوردیم . هوا عالی بود .
خلاصه دوباره راهی شدیم و عصر ساعت 6 رسیدیم کلاردشت ف مثل یه تیکه از بهشت هوا عالی بود و ما هم ویلا توی جنگل گرفته بودیم و اطرافمون واقعا طبیعی بود و دست بشر زیاد بهش نرسیده بود گاو گوساله و مرغ و خروس توی کوچه هاش به جای ادرمیزاد راه میرفت و واقعا زیبا بود . خلاصه پیاد شدیم و وسایلمون را داخل خونه بردیم و بعد رفتیم پیاده روی .چند روز قبلش بارون زده بود و همه جا گل بود ولی کاری با این کارها نداشتیم و رفتیم دل جنگل و کنار رودخونه .ولی حین رفتن کیمیا بغل دایی بود و پای دایی لیز خورد و جفتشون افتادن .خدارحم کرد به خیر گذشت .این هم عکس از کنار رودخونه .....
کیمیا این جا سردش بود .....
بعد برگشتیم خونه جاتون خالی ماکارونی پختیم و کیمیا هم حسابی خورد و بعد حمام کرد و تا اخر شب بازی کرد نمیدونست از خوشحالی چکار کنه .
فردا صبح رفتیم جاده عباس اباد و اونجا هم حسابی اب بازی و شن بازی کرد .
بابا امیر توی این سفر حسابی دخملی را همراهی کرد و با همدیگه بازی کردن و طبیعت گردی هم کردن
این جا بابا طبق جستجوهاش بالاخره یه خرچنگ از توی اب گرفت که زیر شکمش پر از بچه بود و کیمیا حسابی باهش بازی کرد و بعد انداختش توی اب ...
اون روز بابا حسین و مامان صیق و عمو عمه هم به جمع ما پیوستن و ناهار را باهم خوردیم و بعداز ناهار ظرفها را کیمیا شست
خلاصه اون روز هم خیلی خوش گذشت و عصر بارون زد و کیمیا هم توی ماشین بیهوش شد تا رسیدیم خونه بیدار شد . بابا امیر برای بابا حسین و خانوداده اش ویلا اجاره کرده بود روبروی ویلای خودمون و شب جاتون خالی اش رشته پختیم و همگی دور هم خوردیم و کیمیا هم حسابی بازی کرد و خوابید .
فرداری اون روز رفتیم به سمت جاده های دو هزار و سه هزار ووقتی رسیدیم اونجا ما سه تایی رفتیم قلعه رودخان تا قلعه را ببینیم ولی چون بارون زده بود و نزدیک ظهر بود راهنما ما را همراهی نکرد و ما هم فقط ابشارش را دیدیدم
توی راه برگشت جاده دوهزار را تا اخر رفتیم و یه جایی طبق معمول زدیم جاده خاکی و رفتیم پاین یه دره ، فکر کردیم تنها باشیم ولی دو تا خانواده بودن و کیمیا با یکتا و عسل دوست شد .
این عکس را هم رودبارک گرفتیم
بعد از سه روز از کلاردشت رفتیم دریاچه ولشت و بعد به سمت رامسر و یه ویلا کنار دریا گرفتیم این عکس را عم یه روز صبح زود من با بقیه رفتم پیاد ه روی و کیمیا با بابا توی خونه خواب بودن که یه دفعه دیدم داره با چشمان پف کرده میاد سردش بود و پالتو خاله را پوشید
بعد از دو روز رامسر رفتیم سمت لاهیجان و توی مدرسه اتاق گرفتیم کیمیا خیلی دوست داشت و با گچ پای تخته سیاه نقاشی میکشید اون روز عصر رفتیم به سمت سیاهکل و فومن و جاتون خالی کلوچه فومنی هم خوردیم
این عکس را توی جنگل سیاهکا کنا رابشارد لوردک انداختیم خیلی خندیدیم اخه من و بابا امیر هم توی این عکس بودیم
شب برگشتیم مدرسه و شام خوردیم صبح راه افتادیم به سمت ماسوله و رفتیم و ماسوله را هم گشتی زدیم کیمیا با دخترهای دیگه رفته بودن لباس محلی پوشیده بود عکس گرفته بودن ، خیلی زیبا بودخانومی از لباس محلی خوشش اومده بود بعداز اون برگشتیم به سمت فومن ، ظهر بود و امیر یه دفعه تصمیم گرفت بریم استار برای همین از بقیه جدا شدیم و سه تایی رفتیم به سمت استارا و این عکس را توی پارک فومن قبل از جدایی از مهشاد و شیوا گرفت
ساعت 4 به جنگلهای گیسو رسیدیم من سریع ناها ردرست کرد و با یه شیشه ترشی سیر سه تایی خوردیم خیلی خوشمزه بود جاتون خالی...
شب رسیدیم استارا کمی توی بازار گشت زدیم و خاتون برای خودش و به انتخاب خودش رفت داخل یه مغازه و بعد ما را صدا زد که من این لباس را دوست دارم و بعداز پرو براش خریدم سلیقه اش هم خوب بود هم گرم و مخصوص زمستون بود و هم خوش اب و رنگ بود . بعد از خرید یه خونه اجاره کردیم و شب را همون جا خوابیدیم وقتی وسایلمون را بردیم خونه ، صاحب خونه یه پسر 5 ساله داشت که اون خونه را تحویل ماداد و با کیمیا حسابی گرم گرفته بود .
صبح فردا جاتون خالی نان بربری تازه با پنیر گردو برای صبحانه خریدیم و راهی شدیم به سمت خانه ف توی راه طی جستجوهای بابا امیر یه دریاچه پیدا کردیم . خیلی زیبا بود و از قضا همون موقع که ما اونجا بود یه مار هم توی در یاچه بود و دنبال یه ماهی کرد و شکارش کرد و بابا امیر تمام صحنه را فیلم گرفت و کیمیا هم خیلی خوشش اومده بود و کلی ذوق زده شده بود
توی را برگشت از سمت نمجیل اومدیم و کنار سد کمی ایستادیم ولی باد اجازه نمیداد یشتر بمونیم و کیمیا اونجا باد نما را هم دید و بابا در مورد انرژی باد حسابی براش توضیح داد .
اونجا کیمیا خانوم انار دید و هوس انار کرد و براش خریدیم و خورد
خلاصه بعداز منجیل دیگه به سمت اصفهان راهی شدیم و از شهرهای ساوه و قزوین هم گذشتیم و ساعت 9 شب رسدیم خونه کیمیا توی مسیر برگشت اصلا نخوابید و تمام وقت توی ماشین هوس خوزاکی میکرد و حسابی بازی کرد .
این عکس هم از کودکیهای مهشاد و شیوا هست که حسابی توی این سفر با دخملی همبازی بودند
این هم زبون خانومی بعداز خوردن یه تافی هندونه ......
البته خانومی از سفر دست خالی برنگشت و توی فروشگاه خانه و کاشانه یه تخت بیلیارد برداشت وکیف پول و این مداد رنگیها .....
البته خیلی وسایل دیگه هم بود و لی خلاصه شد به این سه قلم به تصمیم خودش
خییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت جای همگی خالی بود