کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

دختر یلدا

خريد و گردش

1392/11/29 10:37
نویسنده : مامان و بابا
262 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه 25 بهمن صبحش طبق برنامه قبلي اماده شديم بريم خريد داشتم ناهار ظهر  را اماده ميكردم كه مامانم زنگ زد خاتون دويد جواب داد و گفت "

سلام  ماداريم ناهار ميپزيم بريم پيكنيك و الان كار داريم نميتونيم خونتون بيايم

تازشم من مريض يودم رفتم دكتر شما نيومديد من را ببينيد

مامانم گفته بود : ماشين را دايي برده بود نشد بيايم

گفت : خونه كه دور نيس نزديكه ميومديد

مامانم گفته بود : هوا سرد پياده بيايم

گفت: لباس بپوشيد

اصلا خداحافظ كار داريم

خوشحال بودي وهوا خوب  بود و افتابي ناهارم را كه پختم خودت لباسهات را پوشيده بودي و اماده و كلاه و عينك هم زده بودي و انيتا و كالسكه اش را هم برداشته بودي و به  بابا ميگفتي زود باش شب شد بابا

بالاخره اماده شديم و  راهي فروشگاه  شديم و لباس خريديدم و كيميا هم كه عاشق خريد بود از روي رگال ها لباسها را ميوردي كه پرو كني و انتخاب ميكردي

بعد رفتيم  براي خودم و امير خريد كرديم و ساعت نزديك 2 بود كه گفتي : پس من را ببريد  پارك خسته شدم

راست ميگفتي خيلي با حوصله ما را همراهي كرد  براي همين تصميم گرفتيم ناهار  را بيرون بخوريم و  بعد بريم پارك وقتي گفتم بريم  ناها بعد پارك

گفتي : فكر خوبي عاليه من پيتزا ميخوام

رفتيم ناهار خورديم و بعد پارك و حسابي  بازي كردي و همينكه رسيديم توي ماشين بي هوش  شدي و ساعت 6 عصر  رسيديم خونه

خييييييييييييييييييلي خوش گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد