کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

دختر یلدا

کیمیا و ماجراهاش تو خونه

1393/5/5 8:00
نویسنده : مامان و بابا
1,239 بازدید
اشتراک گذاری

این سفره هفت سینی هستش که بعداز تعطیلات نوروز درست کردیم تا توی نمایشگاهی که هیچ وقت برگزار نشد شرکت کنیم

سفره هفت سین

این یه باز ی فکری  که کیمیا خیلی دوستش داره خاله مریم بهشون یاد داد

بازی

موسسه معلوم نشد نشد برای چی پلمپ شد و بچه ها سرگردون شدن و یه ماه بعد از پلمپ یه سری مدرک از دوره های که گذرونده بودن بهشون دادن

خیلی از دست همشون عصیانی بودن تقریبا دو ماه از دورشون مونده بود و کیمیا هم دائم سراغ مربی هاش و دوستاش را می گرفت

مدرک رباتیک

مدرک دوره

اینجا هم خانومی خونه تکونی میکونه

امسال تابستون کیمیا را کلاس سفال ثبت نامش کردم روز اول به زور رفت و می گفت تو هم بیا سر کلاس ، اولین روز را بردمش تا با محیط آشنا که شد احساس امنیت که کرد دیگه خودش راه افتاد و گل بازی را هم خیلی دوست داشت . جلسه اول موضوع ازاد بود و کیمیا خیای سریع یه ادم برفی ساخت و به مربیشون گفت : من رفتم کارم تموم شد

دوباره خانم درخشان مربی سفالش گفت : یه چیز دیگه بساز  خیلی سریع یه کیک تولد هم با شمع درست کرد و گفت : برم

من سرکلاس بودم و بهش اشاره میکردم چیزهای دیگه بساز

یه حلزون هم ساخت و نشست

مربیشون گفت : چرا اینقدر عجله داری کجا می خوای بری

گفت : مامانم باید بره سرکار و من را بزراه خونه بابا حسن

این هم جلسه اخر سفال که عکس مامانهاشون را ساختن

مامان

سفالگریها

اینجا خانومی یاد بچه گیهاش افتاد و روروک و..... اورد برای بازی

یاد کودکی

خانومی اماده رفتن به خونه عمه بتول

اماده رفتن  به  مهمونی

یکی از اشنا ها برایش یه گل سر اورد و دخمل هم یه چند روز به قول خودش خوش تیپ میکرد و هرچه گل سر داشت می زد به خودش و عکس می خواست بگیره

شینیون مو ها

عشق منی

بابا حسن و دخمل

دایی جون

اینجا خونه مامان بزرگم هست و یه دختر همسایه دارن منصوره که 4 ما از کیمیا بزرگتر است و خیلی بلاست و روسری سر میکنه و کیمیا هم به تقلید اون وقتی میاد خونه مامان بزرگم روسری می پوشه

خونه مادربزرگ

موقع تعمییرات خونه چون صدا می پیچید کیمیا خانوم عشق فلوت تمرین کردن بودن

فلوت زدن

یه ماسک طلایی که به درخواست خودش خرید

خرید نقاب

شمعدونیهای خونمون

شمعدونیها

این لوبیای که قبل از عید کیمیا با مامان جون صدیق کاشتن و الان گل داده و محصولش را هم برداشت کرد و می گفت : دیگه لوبیا نخر من خودم برات می کارم

لوبیا

یه روز از کلاس فلوت که برمیگشتیم

گفت: مامان گل می خوام

گفتم : برای کی

گفت: برای خودم  دختر خوبی بودم

و اون اقای فروشنده برای این حرفش  یه شاخه گل البته اونی که خود کیمیا خواست بهش داد و پول هم نگرفت

من به این سن برای خودم گل نخریده بودم

الهی بلاگردونت باشم که تو اینقدر خوبی دخترم

خدایا شکرت

 

گل برای خودش

توپ بازی خانومی توی حیاط خونه

بازی

استخر شنای که خودم پیشنهاد کردم و خیلی هم خوشش اومد و بهش خوش گذشت و می گفت: عجب روز عالیه

شنا

آش نزری که نزر خودم بود و خانومی حسابی کمک کرد

اش پزی

یه شب بلوکهاش را اورد و من و بابا هم نشستیم باهم شروع به  ساختن این خونه کردیم و حسابی خوش گذشت

خانه سازی

هستی من

امسال خدا را شکر سال عروسی بود و این دفعه نوبت دختر عمومیم شیما بود که نامزد کردن و اینجا هم خانومی اماده رفتن به مراسم هست

عسل مامان

خوشگل مامان

این عکس از پشت موهاش که خودش می خواست ببینه

شینیون موهاش

دسته گل عروس

دسته گل عروس

بک هفته بعد از نامزدی  عموم مهمونی داشت و از من خواست برای 100 نفر ژله درست کنم و من هم از یه روز قبلش اماده درست کردن زله شدم و کیمیا خانوم هم مسئل اوردن اب سر بود و تاساعت 3 نیمه شب با هم ژله درست میکردیم

ژله ها

یکی دیگه از کلاسهای تابستونه کیمیا کلاس باله بود که ثبت نامش کردم و از این کلاس هم خوشش اومده بود و چون خاله پریسا سر کلاس براشون می رقصید اونهم توی خونه سعی میکرد مثل خاله برقصه و توی این عکس تازه لباسش را خریدیم و بعداز خرید لباس پارک هم رفت و شام هم بیرون خورد و اومد یم خونه

کلاس  باله

کلاس

ماه من

یه شب به سر بابا امیر و کیمیا بی خوابی زده بود و ساعت 1 نصف شب بابا امیر از کیمیا خواست لباسهاش را یکی یکی بپوشه و بیاد ازش عکس بگیره و اون هم از خدا خواسته سریع اجابت کرد

ژست ها

از بس امسال مراسم نامزدی و عقد داشتیم کیمیا خانوم هوس کردن یه انگشتر برای خودشون بخرن وچون جعبه اون هم می خواست من هم یکی از جعبه های انگشترهای خودم را دادم که البته از بس قائمش میکرد الان یادش نمیاد چیکارش کرده

انگشتری

یه روز بردمش سر کار و تا دلش خواست آتیش سوزوند

سرکار

اینجا اشت برای خونه بابا حسن زنگ میزد

 

اینجا  به من گفت : از اتاق برو بیرون مگه خودت کار نداری

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد