کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

دختر یلدا

کیمیا در خانه

1393/5/28 7:59
نویسنده : مامان و بابا
337 بازدید
اشتراک گذاری

یاد گرفته بودی برای عصر هر روزت برنامه ریزی کنی همینکه من از سر کار میومدم خونه می گفتی : فیلم امروز چی ؟

بهت میگفتم : فیلم نه ، برنامه امروز چی

می گفتی : فکرم میگه  اول  بازی کنیم          بعد بریم حموم               بعد بیام تلویزیون ببینیم              بعد شما غذا بپز            بعد دوچرخه سواری    یه سری بالا میزنم          یه سری خونه بابا حسن          بعدش پارک      . بعدش خواب

میگفتم : فلوت و باله و زبان  نقاشی هم که جزو برنامه ات نیستن

میگفتی : فلوت بابابا تمرین کردم

پاهام هم که کامل باز میشه

نقاشی هم الان میام میکشم

یاد گرفته بودی بشینی جلوی اینه و خودت فلوت تمرین کنی و حرکات باله را هم در همه حال تکرار میکردی

چند روز هم طول کشید تا تونستی پاهات را 180 درجه باز کنی

خلاصه نمک خونه بودی و تموم انرژی من

عصر ها توی حیاط حسابی اسکوتر بازی میکردی و دوچرخه سواری تقریبا هفته سه بار هم پارک می رفتی دوبار پارک گل محمدی و یه بار هم شهر بازی و عاشق استخر توپش و ترن بودی

روز اولی که بردمت شهر بازی همه وسایل را می خواستی سوار بشی چون اولین بار بود توی این شهر بازی می رفتی ولی بعد همه را براورد کردی و فقط کم خطر ترین اون یعنی ترن و استخر توپ را انتخاب کردی .بعد ار بازی هم گفتی : بستنی قیفی می خوام ولی طبق معمول من مخالف بستنی های دست  ساز توی پارک بودم برات توضیح ادم و تو قانع شدی

گفتی : ساندویچ میخوام  و باز هم توضیحات من  و گفتی : باشه

گفتی : مامان آب خوبه  برام بخر

گفتم : باشه

وشاپرک کوچولوی من باز هم درک و فهمش را به من اثبات کرد

اگه بگم چقدر من را دوست داری

میگفتی : one handred )100) تا و فکر میکردی اگه به زبان لاتین  بگی یعنی خیلی زیاد دوستتم داری

بعضی روزها بعد از کلاس باله میرفتیم خونه بابا حسن و با سارینا بازی میکردی

این هم عکاسی بابا امیر از کیمیا موقعهای که حوصلشون سر میرفت

عکاسی های بابا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد