کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

دختر یلدا

چادگان

1393/6/13 8:24
نویسنده : مامان و بابا
322 بازدید
اشتراک گذاری

برای 13 شهریور فرشته دختر عمه ام از طرف شهرداری ویلا چادگان رزرو کرده بودن کیمیا شب قبلش از چادگان رفتنمون باخیر شد و خیلی سریع اسباب و اثاثیه و پتو و پشتی و ملحفه و مسواک و.... را اماده کرد و گفت : مامان اینا را بزار توی ماشین اینها وسایل من هستن

گفتم : مامان جون فرداشب قرار بریم اینا را بزار توی اتاقت فردا برشون میداریم

خیلی ذوق بیرون  رفتن  را داشت کافی بود یکی دعوتش کنه با سر اجابت میکرد البته اگه آشنا بود

خلاصه صبح پنج شنیه من و بابا امیر رفتیم سرکار و نزدیک ظهر بود که زنگ زدن خونه بابا حسن  احوال پرسی کنم که دیدیم خاتون گوشی را برداشت

گفتم : تو اونجا چیکار میکی؟

گفت: من اومدم که بابا حسن زودتر میره چادگان باهاش برم اخه بابا عصر ساعت 6 میاد و دیر میشه

بعد گوشی را گرفتم با مامانم صبت کنم

مامان زهره گفت: صبح زنگ زده که بیاد منا را ببرید و من تنهام توی خونه  ما هم رفتیم اوردیمش

خلاصه من هم بعد از کارم رفتم خونه بابا حسن و ناهار خوردیم

چند روز یبود فهمیده بودیم بابا حسن رگهای قلبش گرفته و احتیاج به عمل قلب  باز داره

وقتی این خبر را شنیدم تموم دنیا روی سرم خراب شد داشتم از استرس میمردم نفس نمیتونستم بکشم و حال من از بابا م بدتر شد

اصلا برام قابل هضم نبود نوبت گرفته بودیم 2 مهر برای معاینات بره تااین عمل انجام بشه من استرس ولم نمیکنم

خلاصه ان شااله که همه چی به خوبی پیش بره

عصر بابا حسن و بقیه راه افتادن سمت چادگان و من رفتم خونه که با بابا امیر بیام ولی بابا امیر مریض داشت و ساعت 10 اومد خونه و ما هم با اینکه بابا خسته بود چاره ای نداشنتیم باید میومدیم چون برای کیمیا لباس نبرده بودن ، حدود ساعت 10.30 راه اقتادیم و ساعت 12 رسیدیم اونجا هنوز همه بیدار یودن شام خوردیم و کمی نشستیم که دیدیم کیمیا اومد گفت: کسی نمی خواد بخواب من خوابم میاد و سرش را گذاشت روی پشتبیو خوابید

فردای اون روز رفتیم کنار رود خونه ، سطح اب خیلی اومده پایین و این واقعا ناراحت کننده بود همگی تصمیم گرفتیم بریم قایق سواری ، البته من طبق معمول راغب نبودم ولی به خاطر دخمل رفتیم خیلی خوش گذشت

خلاصه بقیه روز  را هم کمی توی محوطه و ویلا چرخیدیم و گردش کردیم و عصر کیمیا با  بابا حسن رفت سد و من و امیر برگشتیم خونه

کیمیا و شادونه

 

قایق سواری

سد

دایی بهزاد و کیمیا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد