کیمیا و اذر 93
یه روز صبح ازت پرسیدم : مامان جونم میخوای چکاره بشی
گفتی : یه کاری که پول توش باشه
تعجب کردم گفتم چکاری ؟؟؟؟؟؟
گفتی : ماشین بخرم و بفروشم
یه روز دیگه: سرت داد زدم
با خونسردی کامل زدی سر شونم و بهم گفتی : مامان تارهای صوتیت خراب میشه
باز هم تعجب کردم .
بیشه ناژون
ساعت 11 شب روز 21 اذر با خاله مینا و دایی بهنام ( به قول خودت ) و مادرجون و مهرنوش رفتیم بیشه نازون و دایی بهزاد پیش بابا حسن توی خونه موند . هوا خیلی سرد بود و چون فرداش روز تعطیلی بود همه مردم جمع شده بود لب رودخونه و هرکس برای خودش آتیشی به پا کرده
کیمیا از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه و کمک میکرد تا بساط نشستن را درست کنیم و یه اتیش اماده هم زیر نور یه چراغ لب رودخون پیدا کردیم و زیر انداز پهن کردیم نشستیم و جاتون خالی نسکافه داغ و تخمه و شیرینی هم برده بودیم .کیمیا اون شب جک میگفت و شعر میخوند
تازه یاد گرفته بود جک بگه خودش میگفتو خودش میخندید
شب خوبی بود ساعت 1.30 نشستیم ، البته کیمیا ساعت 1 خوابش گرفت و خوابید
لیمو شیرین خوردن کیمیا
گیتار زدن
باز در خانه و کارت خوانی زبان
این ماه بعضی روزها کیمیا با من میومد باشگاه و خلوت که میشد شروع میکرد با وسایل ورزش کردن