بازگشت با با حسن
روز 13 اذر جلسه قرض الحسنه را داشتیم که خونه اقا کریم از اعضا قرض الحسنه برپا شد عصر رفتم گز سر مزار مادربزرگم و بعدش کیمیا را بردم کمی پارک بازی کرد و بعد روی عادت قدیمی رفتم سمت خونه مادربزرگ که جاش خییییییییییییلی خال یود زن دایی شهین شام پخته بود و همهر ا دعوت کرده بود کمی موندم و بعد راهی اصفهان شدم تا بریم جلسه شب خوبی بود و یعد از یک ماه استرس و ناراحتی کمی خندیدیم چون بحث جلسه خندیدن بود .صبح روز جمعه دایی بهزاد زنگ زد و گفت چشمت روشن بابا حسن را مرخص کردن بیا خونمون ، من هم از خوشحالی خیلی سریع اماده شدم و کیمیا را هم اماده کردم و بابا امیر ما را رسوند خونه بابا حسن و خودش رفت مریض ببینه .
من هم سریع تخت را برای بابام اماده کردم و ناهار پختم و بقیه رفته بودن دنبال ترخیص بابا حسن .
ساعت 12 بابا حسن اومد و هزاران مرتبه شکر ب خاطر این نعمت الهی و لطف خدایی که خدا به من و خانواده مون داشت . کیمیا اولش نمی اومد و میگفت : من بابا حسن بی سبیل نمی خوام تا کم کم اومد و بوسیدش و شعر مولانا را براش خوند :
ای قوم به حج رفته کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید و......