کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دختر یلدا

خانواده

همرا ه  با چهار سال شدنت  بابا امير هم درسش تموم  شد و براي هميشه اومد پيشمون و تو بعداز چهار سال  زندگي كردن معني خانواده  را فهميدي توي اين چهار سال كه به چشم  بهم زدني گذشت وجود پر مهر تو مرا سر پا نگه داشت و اجازه داد كه  با انگيزه دو صد چندان صبوري كنم دخترم نازم ميدانم كه خلا وجود بابا  براي تو هم سخت  گذشت ولي محبتهاي بي دريغ بابا حسن و مامان زهره و دايي بهزاد و  خاله مينا در درجه اول و كمكهاي بابا حسين و مامان  صديق در درجه دوم  باعث شد كه من و تو زياد سخت نگذره يادم  به 22  بهمن 1388 افتاد كه كه  يك ماه و نيم  بيشتر نداشتي كه  بابا ا...
21 بهمن 1392

ازمايشگاه

روز شنبه 19 بهمن تصميم گرفتم ببرمت چكاب كامل اون روز كلاس نداشتي صبح  بابابا امير حسابي بازي كرده بودي و فلوت تمرين كرده بودي . عصر كه  به خونه اومدم رفتم نوبت گرفتم و برگشتم خونه اون روز ظهر تو رفته بودي بالا روي تخت  بابا حسين خوابيده بودي و وقتي برگشتم اومدم بالا سراغت كه ديديم تازه از خواب بيدار شدي و اومدي بغلم ولي از بس خوابيده بودي حال حرف زدن نداشتي وفقط با يه خنده جوابم را ميدادي . ساعت 6 عصر لباس پوشوندمت و پياده رفتيم به سمت مطب دكتر كمي منتظر شديم و  رفتيم داخل و تو مثل هميشه اجازه دادي خانم دكتر تو را معاينه كنه و بعدش چون متخصص تغذيه هم بودن در مورد قد و وزن كيميا صحبت كردن تو يسن 4 سال و 1 ماهگي تقريبا 108...
21 بهمن 1392

مي خوام ربات درست كنم

امروز صبح كه از خواب  بيدار شد ي همن طور كه مشغول لباس پوشوندن بهت  بودم  به من گفتي : مامان ميخوام  يه رباتي بسازم كه به جاي تو غذا بپزه و منا حموم كنه و تميز كاري كنه و تو من را ببري پارك خوشم اومد از طرز فكرش ادامه صحبتمون كشيد توي ماشين توي راه گفتي : برام شير كاكائو ميخري ومن  بهت گفتم پول بهم بده تا بخرم از توي كيف پولت 1100  يه 500 و سه تا 200 در اوردي و بهم دادي و برات شير خريدم البته قبلش گفتي : كيكي و ادامس هم بخر ولي  وقتي بهت گفتم پولات تموم ميشه منصرف شدي تو راه ادامه صحبت توي خونه ادامه دادي ولي مامان يه ربات اگه اين همه كار بكنه خسته ميشه من رباتهاي جدا جدا ميسسازم ...
21 بهمن 1392

تولد مركز

روز 26 دي مصادف با ايام تولد حضرت محمد  را غنيمت شمردم و براش توي مركز تولد گرفتم و براي كيكش هم انگري برد زرد سفارش دادم و همون لباس زنبوري را پوشيد و براي بچه ها هم پازل و تراش گرفتم براي خاله هاش كارت تشكر و لي خاتون خيلي خجالت ميكشيد و سرش را هم بلند نميكرد و نمي خنديد برعكس خونه نمي دونم علتش چيه ؟؟؟؟؟ اون روز هم خوش گذشت و كسرا و باربد و باران و ابوالفضل حسابي رقصيدن و شادي كردن همه خاله ها از سر و صدا  يه سري ميزدن و توي شادي ما شريك ميشدن يه كادو هم از طرف مركز به كيميا دادن بازهم خدا را شكر ...
13 بهمن 1392

تولد 4 سالگي به روايت تصوير

بالاخره روز تولد رسيدو من از صبح زود توي اشپزخونهشروع به درست كردن الويه و بال و پيراشكي كردم تا خود عصر البته ساعت 3 مامانم اومدن كمكم .و بابا امير هم تزيينات اتاق را برعهده داشتن و اين شد تولد به روايت تصوير .....  قبل از اومدن مهمانها بابا امير چند تايي عكس از خاتون گرفتن و كيميا خاتونم هم كه همش ناز بود و عشوه  اينجا ازم خواست تا انگشترش را براش دستش كنم     براي گيفت بچه ها پازل و مدادتراش بابا اسفنجي در نظر گرفتم   چون مهشاد و شيوا هم متولد زمستون هستن كيميا بهشون كادوي تولد آلبوم داد   محفلمان هميشه گرم ...
13 بهمن 1392

قبل از تولد

   امسال در نظر داشتم تم دخمل زنبوري باشه  براي همين از 20 روز قبل تولد شروع كردم وسايلش را خودم درست كنم چون توي اصفهان تم خاصي براي فروش نيس و هرچيزي را بايد از يه سر شهر پيدا كنيم براي همين مقوا خريدم و ريسه هاش را خودم شبها درست ميكردم و براي دامنش هم تور خريدم و لباسش را هم دادم برام دوختن و چون شب يلدا بود  با مقوا براي بچه هاي همكلاسش هندونه درست كردم. كيميا خانوم امسال دوست داشت همه باشن ولي چون كل خانواده دو طرف حدودا 70 نفر ميشدن و خونه ما ظرفيت 40 نفر داشت اين امكان وجود نداشت  براي همين امسال عمه و عمو خودم  را دعوت كردم چون كيميا دوست داشت مهشاد و شيوا باشن . خلاصه ما تا حدودي وسايل با ...
13 بهمن 1392

ابان و اذر

اين هم از شيطنتهاي دايي بهزاد و دخملي كه از  بس دايي را اذيت كرد دايي بهزاد  راه حلي جز اين پيدا نكرد اين  روزا كيميا  با دايي د و تا اهنگ از شجريان دارند حفظ ميكنن يكي ها هاي دل تنگ من و  يكي ديگه من طربم  طرب منم كيميا هم با دايي شب به ب اهنگ را  با رقص و اواز تكرار ميكنه و خيلي خوشش اومده و در حين  بازي هم تكرارشون ميكنه يه روز  با عمه و فرشته رفتيم  براي خريد سيسموني فرشته و توي فروشگاه واي چقدر عروسك دخمل به ارزوش رسيد و از بين اين همه عروسك توي طبقه پايين ويترين پشت كلي عروسك اين سونيك  را پيدا كرد و دويد سمت من و گفت : بيا مامان عشم را پيدا كردم سونيكم&n...
30 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد