کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دختر یلدا

عکسهای قبل از عید در خانه

این گل را یک روز قبل از اومدن بابا امیر با یه شاخه گل مریم برای بابا امیر خرید دوست بابا ( آقا هادی ) هم برای دخملی از تهزان  یه  باب اسفنجی فرستاده بود یه عکس دسته جمعی  به افتخار اینکه کیمیا تخت نوزادیش را برداشت و تنها توی تخت خودش خوابید وسایل موسیقی طبل زنی کیما با ظروف دور ریختنی موقع خونه تکونی این هم وروجک کوچولو که  به تازگی به جمع ما اومده   .... اشپزخونه رستوران کیمیا .... قبل از عید همسایه مامان زهره  یه جوجه خرید ولی از بس صدا داد تقدیمش کرد به کیمیا ، کیمیا هم خیلی دوستش داشت و حسابی باهاش سرگرم بود و می خواست مثل کارتون موش گربه ...
11 فروردين 1392

عیدتون مبارک

              مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی این پیامی است که از دوست به یار آمده است شاد باشید در این عید و در این سال جدید آرزویی است که از دوست به یار آمده است . . .       ...
11 فروردين 1392

برای بابا حسین دعا کنید

امیر 23 اسفند بعداز یه ماه دوری اومد خونه و برای دخملی  یه باب اسفنجی اورد و یه بسته مداد رنگی و یه تقویمی قدیمی عکسهاش را بعد میزارم اون شب برای اولین بار توی اتاقش تنها خوابید البته با هزار ترفند ولی زود پذیرفت . حادثه خبر نمیکنه ... کی فکرش را میکرد .... صبح جمعه با سرو صدای مهرداد و که با عجله به در میکوبید بیدار شدیم .. بابا حسین حالش بد شده بود سکته کرده بود امبولانس اومد و بردنش اورژانس و از صبح تا حالا دستمون  به بیمارستان بوده ... امروز عقد دعوت داشتیم ولی نشد بریم ولی دخملی  با خال مینا رفت و ما هم رفتیم بیمارستان ملاقات و شب ساعت 9 برگشت ولی از بس بازی کرده بود خواب بود ساعت 12 از...
26 اسفند 1391

قبل از تولد

          مسال برای تولد خاتون قرار بود همه جمع بشیم خونه خاله ناهید یعنی خاله دلش می خواست شب یلدا همه دور هم باشیم من هم تصمیمی گرفتم کیک تهیه کنم و تولد خاتون  را اونجا بر پا کنیم روز سه شنبه رفتم شاهین شهر و کیکی سفارش دادم البته کیک سلیقه خانومی بود و شمع و کلاه هم خریدیم و کمی هم شیرینی خریدیم و اومدیم خونه فردای اون روز صبح زود زن دایی زنگ زد و گفت عمه مامانم فوت شده و هیچی مهمونی بهم خورد و تصمیم گرفتم سفارش کیک را کنسل کنم و یه تولد کوچولو براش توی خونه بگیریم برای همین تازه در تب و تاب وسیله جور کردن افتادم چون چند روزی بیشتر وقت نداشتم طفلک خاتونم سه سال تولدش به خاطر محرم بی سرو صدا ست ان...
2 اسفند 1391

مامان تو خداییی

يه روز بغلش کردم و گفتم : خیلی دوست دارم و خدا هم تو را دوست داره چون خیلی دختر خوبی هستی   بعد بهم گفت : مامان تو خدایی  گفتم : نه و خدا من را هم دوست داره  خدا همه چیز بهمون داده  گفت : خدا وقتی بارون میاد میره خونش و من هم فرشته میشم میرم پیشش و بعدش گفت : اگه چیزی می خوای باید نماز بخونی به خدا بگی مرسی و خدا یه نی نی بهم بده اسمش کیانوش باشه  قربون خداشناسیت برم    ...
2 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد