کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

دختر یلدا

بدون عنوان

خلاصه اون شب با هزار زحمت رسیدیم بیمارستان امیر رفت بیرون و من ومادرم ومادر شوهرم رفتیم بخش زایمان و اونجا باز من جدا شدم یادمه مثل بید میلرزیدم خیلی ترسیده بودم لباسهاما عوض کردم و اماده شدم درد شیرینی بود ناخداگاه داشتم طبیعی زایمان میکردم داد وفریاد و دعا برای همه اونهای التماس دعا گفته بودند سرم وآمپول و دادو فریاد های من .تا اینکه پرستار زنگ زد خانم کشاورز .اون گفته بود ساعت ۵  میاد اون موقع ساعت ۳ شب بود با هر داد بابام راصدا میزدم خیلی بد بود ولی لحظه شماری میکردم تا دخترم را ببینم .حدود ساعت ۴.۳۰ بود که پرستار گفت صدای قلب بچه نمیاد و سریع به دکتر زنگ زد خییییییییییلی ترسیدم و تمام سعی ام را برای نجاتش کردم تا مشکل رفع شد...
8 آذر 1389

بدون عنوان

حدودیکماهی است چیزی ننوشتم ولی تقریبا به اخرهای سفر مسافر کوچولو نزدیک می شدیم روزها خیلی دیر میگذشت و من هم خیلی بیقرار بودم هنوز تصمیم نگرفته بودم که سزارین یا طبیعی . امیر مخالف طبیعی بود و من مخالف سزارین . خیلی میترسیدم دیگه به هوش نیام و نتونم بچه ام را ببینم . نگرانیهای که هر مادر باردار داره ولی با توکل به خدا دلم را اروم میکردم دکترم خیلی اصرا  داشت برای طبیعی برای همین توی هفته اخر معاینه گفت زود تصمیم بگیر می خواهی چه کار کنی ؟ ولی من هنوز سردر گم بودم ...............خدایا خوت هر جور صلاح میدونی جورش کن  .همش همین حرفم بود  تا بالاخره شنبه 28 اذر برای اخرین بار رفتم معاینه دکتر گفت بچه کامل اماده است فقط دو سه روز ...
23 آبان 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد