شيرين زبونيها و اولين پس اندازش
خاتون كلمه دكمه را ميگه : كمپه
يه روز جلوي اينه ايستاده بود با خودش تمرين ميكرد كمپه دكپه
و من هم نگاش ميكرد و هراز گاهي از من ميپرسيد مامان چي بود
بهش ميگفتم : دكمه
و با خودش تمرين كرد تا ياد گرفت بگه دكمه
خودش ميگه من اين كلمه ها را اشتباه ميگم :
خچال يخچال عقب عبق جنگل گنجل چنگال كنچال نوشتم ننشتم و.....
يه شب روبروي تلويزيون نشسته بود توي بغلم و تلويزيون نحوه ارايش كردن يه خانوم را نشون
ميداد و يه ماشين خيلي خوشگل را هم نشون داد بهم گفت : مامان چقدر اين خانومه خشگل شد و چه
ماشين خوشگلي داره چرا تو خوشگل نيستي چرا ناخونهات را بلند نميكني لاك بزنيم و مو هات را
ابي نميكني
گفتم : ميرم سركار اجازه نميدن هر قت نرفتم سركار برات لاك ميزنم
پولهاش را جمع ميكنه و دور ميفته و از هر كس پول يه رنگي ميگيري و ميگه من پول ابي ندارم پول
سبز ندارم و كفش را پر از پول ميكنه و سخت مواظبشون هست
يه شب رفتيم فروشگاه و من پول بر نداشتم و قبلش هم بهش گفته بودم پول ندارم و چيزي نخر
رفت ايستاد جلوي شير كا كائو ها و ازخواص شير برام تعريف كرد
بهش گفتم پول ندارم
دست كرد توي كيف pink ش و از توي اون كيف كوچولوش را در اورد و گفت : خودم پول دارم
و من هم 800 تومن از پولش را گرفتم براش شير كاكا ئو خريدم 200 تومن براش موند
بعد رفت يه كيك برداشت 500 تومن بهش گفتم نميشه تو 200 تومن داري و نمي توني كيك
500 تومني برداري بايد كيك را عوض كني
مامان زهره با همامون بود گفت بزار برداره
گفتم : نه پول نداره و اندازه پولش خريد كنه
و اونهم گوش كرد و پذيرفت و خوشحال بود كه از پول خودش خريد كرد ولي برگشتيم خونه پول كيك
را از من گرفت و گفت : كيفم خاليه و من هم 200 بهش براي پاداش پول جمع كردن بهش دادم
توي روياهاش يه برادره داره كه اسمش كيارش كيانوش سهيل عليرضا هست
یه روز داشتم ورزش میکردم و دراز و نشست میزدم اومد پیشم و به من گفت : چرا ورزش میکنی ؟
گفتم : میخوام شکمم کمی کوچکتر بشه
گفت : ورزش نکن
گفتم : چرا ؟
گفت : شکمت کوچک بشه پس نی نی کوچولومون کجا میره ورزش نکن
یه روز رفته بودیم خرید با خاله مینا به مغازه دوچرخه فروشی که رسیدیم گفت: من دوچرخه میخوام
گفتم: گرونه نمیشه 180 هزار تومن بود
کیفش را در اورد گفت : پول دارم
گفتم : چقدر
وقتی کیفش را دیدیم 150 تومان داشت بهش گفتم : مامان جون 179850 تومان کم داری پولت
را جمع کن وقتی جمع شد میای میخری
گریه افتاد و برای اولین بار بود که برای چیزی که میخواست گریه میکرد بالاخره راضی شد که بریم
خونه و وقتی پولهامون را جمع کردیم برگردیم بخریم ولی یادش نمی رفت و فردای اون روز هزار
تومن جمع کرده بود تا بریم دوچرخه بخریم
کیمیا یه روز صبح بیدار شد و به مامان زهره گفته بود : من خواب دیدم
مامان زهره چه خوابی ؟
گفت : خواب دیدم من بودم و خاله مینا و خدا رفته بودیم شب نشین
گفتم : خدا چه جوری بود
گفت : خدا بود
گفتم : خوب چی شد
گفت : افتادم اصلا خوب نبود دوست ندارم خواب ببینم دوست ندارم برم شب نشین دیگه نریم شب نشین
یاد گرفته بود با ترکیب رنگها ر نگهای دیگه بسازه .
و.......