آذر و دی و بهمن واسفند
ماه آذر از راه رسید کیمیا خانومدیگه نوشتن و خونذن را تقریبا یاد گرقته بود خدا را شکر شوق با سواد شدن را داشت کمند هم پا به پای اون کارها ی جدید یاد میگرفت برای رشد کمند که کم بود پپیش دکتر بردمش و یه سری دارو تقویتی براش گرفتم البته بعد ازمایش خون و ادرار که چه برمن گدشت تا ازمایش خون داد و چقدر صدام کرد ماما...ماما گریه ام گرفته بود الهی هیچ مادری گریه بچه اش را نبینه مگر گریه خوشحالی اون ماه بابا امیر از شمال و تهران مهمان داشت ما خونه را خالی کردیم تا مهمانهای بابا راحت باشند و به خونه بابا حسن رفتیم تقریبا یک هفته اونجا بوددیم حسابی به دخترها خوش گدشت بابا امیر رو...
نویسنده :
مامان و بابا
10:33