نمی دونم
نمی دونم چرا امروز این همه بازدید کننده داشتم جای خبری ست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
خاتونم دوروزی بود شدید مریض بود و توی خونه بودم و تو با شیرین زبونیهات پرستاری می کردی و اتیش می سوزوندی ؟
دیروز حالم بهتر بود و وبابا امیر هم خونه بود و عصر با هم رفتیم که بابا امیر متون زبانش را بده ترجمه کنند وقتی داشتیم برمی گشتیم از کنار رودخون که رد شدیم گفتی :
بابا امیر این جا خو شچل (خوشگل ) است من اینجا را دوست دارم
و با این حرف زدنت ما مجبور شدیم کمی کنار رودخونه بمونیم و قدم بزنیم بعداز برگشتن کیمیا خانوم با بابا امیر مسابقه گذاشتند ببینن کدوم زودتر می رسند به ماشین و کیمیا نفس نفس می زد و می گفت : بابا زود من برنده
وقتی به ماشین رسیدیم گفت : من اب
بابا امیر گفتند : رفتی داخل مغازه فقط اب و چیزی دیگه برندار چون قبلش بستنی خورده بودی
کیمیا هم گفت : چشم
وقتی وارد مغازه شدیم هرچی بهت گفتم مامان چیزی نمی خوای ؟
گفتی : نه اب اب
و بعد اب خریدیم اومدیم خونه
اون شب بابا حسین جاتون خالی جوجه کباب درست کردند و کیمیا که شامش دیر شده بود دور منقل اتیش می تابید و میگفت : من غذا نپخت نپخت
تا اینکه غذا پخت و کیمیا خورد
نوش جونت
بعدش هم با بابا امیر با ابرنگهات نقاشی کشیدی