جشن کتاب به روایت تصویر
صبح جمعه قول بهت دادهبودم ببرمت جشن کتاب که توی باغ غدیر برگزار میشد ، صبح که از خواب بیدار شدی با چشمای پف کرد من را بیدار کردی که بریم ، من هم که دلم می خواست بیشتر بخوابم ، گفتم : کجا
گفت : بریم پارک کتاب بخریم
گفتم : باشه سریع صبحانه بخور و لباس بپوش
سریع اماده شدیم و رفتیم سمت باغ غدیر
قبل رفتن به جشن کمی بازی کرد ...
این جا هم مسابقه مار و پله بود ...
این جا غرفه بازیهای فکری بود ...
کیمیا خاتون داشتند ،کفشدوزک درست میکردند...
موقع خرید کتاب ،هرکتابی نشونش دادم گفت : نه
و اخر سر گفت : بغلم کن تا ببینم وقتی بغلش کردم یه نگاهی به کتابها کرد و دستش را دراز کرد و گفت : اون را که pink می خوام وقتی رفتم سراغ کتاب دیدم واقعا چه کتابی
انتخابش الی بود یه فرهنگنامه تصویری کودکان که پراز اطلاعات مختلف در مورد انسان حیوان وسایل و گیاهان بود وخیلی خوشحال شدم از بابت انتخابش و با اینکه گرون بود خریدمش
موقع برگشتن به خونه توی راه ایستادیم تابراش ماهی و میگو بلدرچین بخرم ، توی مغازه بودم که دیدم نیستش دویدم بیرون ندیدمش با اضطراب رفتم سمت کوچه ای که بغل مغازه بود دیدم با سرعت تمام دنبال یه گربه کرده و کیمیا بدو گربه بدو
دویدم دنبالش و صداش کردم
ایستاد و نگاهم کرد
گفت : چی شده
گفتم : کجا داری می ری مواظب هستی
گفت: ناراحت نباش هیچی نشده الان زودی میام
خندیدم و رفتم سمتش بغلش کردم و بوسیدمش
گفتم : اصلا مواظب ماشینها بودی
گفت : دیدم اول راست را دیدم بعد چپ را دیدم ماشین نبود
خلاصه خرید کردیم اومدیم خونه
قبل از ناهار هوس خیاطی کردندسوزن چرخ رادراوردم و چرخ را به برق زدم
اینجا از عقب موهاش را بافته بودم ولی توی عکس واضح نیست
خیییییییییییییییییییییییییییلی دوسسست دارم