کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 22 روز سن داره

دختر یلدا

تابستان 94

1394/3/28 10:14
نویسنده : مامان و بابا
818 بازدید
اشتراک گذاری

مهسا و کیمیا27خرداد صبح از خواب بیدار شد مریض بود دلش در دمیکرد اون روز من دوساعت مرخصی گرفته بودم تا برم فاتحه دایی محسن دایی مامان صدیق ، ولی وقتی کیمیا حالش بد شد نرفتم و رفتم خونه بابا حسن تا یه کم بهتر بشه و بعد برم سر کار ولی مرتب حالش بد میشد فکر کنم گرما زده شده بود خلاصه اون روز تو خونه موندیم و هیچ جا نرفتیم تا نزدیک ظهر کمی سیب و زنجفیل و عسل بهش دادم تا بهتر شد و بعد همه که اومدن خونه ناهار خوردیم و خانومی هم خدا راشکر دیگه مشکلی نداشت ولی بی حال بود .

بهش گفتم کلاس شنا را کنسل کردم کلی ناراحت شد و گفت : زنگ بزن تا بریم چرا کنسل کردی

عصر عقد کیانوش بود ولی فقط بزرگترها بودند برای همین من و کیمیا اومدیم خونه و بعد از ریختن کمد وسایل قدیمی د.وران بچگی هاش همه را اورد تو حیاط و فروشگاه باز یکردیم با من و مامان صدیق . و شب هم وقتی بابا اومد خونه دوباره همه را جمع کرد وسط سالن و فیلمبرداری کرد و توضیح داد درمورد وسایلش واتاقش ومن و بابا و....

خلاصه به قول خودش اون روز حسسسسسسسسسسسسسابی بهش خوش گذشت


یه روز بابا امیر کمک من اتاق را جارو زد فرداش رفته بود خونه بابا حسن گفته بود ...

مرد باید مثل بابای من باشه ...

هم خونه را تمیز کنه ...

هم وسایل خراب را تعمیر کنه ...

هم مریضهاش را خوب کنه ....

هم با من بازی کنه و....

یه خانومی نازی تو به خدا .....


شبها شب اداری داشت ولی بهش گفتم اگه شبها قبل از خواب عسل  با اب ولرم بخوری دیگه بارون نمیاد و اونهم باور کرده بود و هر شب می خورد وواقعا بارون نمی اومد .....


تازگی حسابی عاشق باباش شده و از بابا خیلی تعریف میکنه

یه روز داشتیم میرفتیم بیرون به امیر گفتم چرا این تیپ را زدی خیلی صریح برگشت گفت : دلت بخواد بابام به این خوش تیپی

من تعجب

باباش چشمک


 

جوجه هاش بزرگ شدند و از بدشانسی  به خروس تبدیل شدند اونهم دو تا خروس سفید  با تاجهای قر مز   خیلی خوشگل بودند ولی کیمیا هنوز به چشم جوجه اونا را نگاه میکرد  و بغلشون میکرد و من هم هنوززز میترسیدم

از لا به لای در اتاق ازشون عکس گرفتم ...

 


هر روز قدش را اندازه میکرد و علامت میزد و اگه غذای ناسالم میخورد میگفت قدم داره کوتاه میشه و اگه قدش کمی رشد کرده بود خیلی خوشحال میشد

خودش به خودش میگفت : عجب دختری شدم و عاشق یه لباس سفید بود که با شلوار لی بپوشه و کمربند ببنده و موهاش را یه ور بزنه و تلش را بزنه روی موهاش

بعد بهش میگفتم چه تیپی زدی

میگفت : جواد و می خندید

 


 16 تیر تولد  بابا حسن ....

کیک خودمون درست کردیم ...عاشقتونم

 

سر سر باز ی خونه

فروشگاه فدک

عاشقتم

خانوم گل من

تاب  بازی

بازی

اشپزی

اشپز کوچولو

ناهار کیمیا

تمرین

بازی

تاب  بازی


 

پاستل های خودم

نقاشی مامان

نقاشی خاله مینا اقا بهنام

پارک بعد از باله

آیس پک مامان

پارک بعداز باله پارک بعداز باله

گلخونه

گلخونه

خیاطی بازی

عاشقتم

میدون امام

پارک شاهین شهر

بازی در خانه

هستی من

فاطمه و کیمیا

چادگان خودم

گلخونه

 

 

مهمونی زری 11 تیر ....

امیر و کیمیا  هما و  شهاب

هما کیمیا  شهاب  امیر  امیر حسین و مهسا

ورودی تالار

کیمیا و هما

من و بابا امیر

اعضای قرض الحسنه

عاشقتم

 تولد اقا بهنام

خاله مینا و اقا بهنام

عکسی که بابا درست کرد ...

عکسی که بابا درست کرد

کادو روز دختر

 

کادو روز دختر مامان صدیق براش خرید

 

هنرهای بابا

مامان جون و کیمیا

باغ بانوان

بازار فدک

مداد رنگیهای جدید

کلهرود

مراسم خاله مینا

چشمه دهاقان

کوهنوردی

کوهنوردی

 

ژله

جشن عقد مهلا

جشسن عقد مهلا

باله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد