تابستان 94
27خرداد صبح از خواب بیدار شد مریض بود دلش در دمیکرد اون روز من دوساعت مرخصی گرفته بودم تا برم فاتحه دایی محسن دایی مامان صدیق ، ولی وقتی کیمیا حالش بد شد نرفتم و رفتم خونه بابا حسن تا یه کم بهتر بشه و بعد برم سر کار ولی مرتب حالش بد میشد فکر کنم گرما زده شده بود خلاصه اون روز تو خونه موندیم و هیچ جا نرفتیم تا نزدیک ظهر کمی سیب و زنجفیل و عسل بهش دادم تا بهتر شد و بعد همه که اومدن خونه ناهار خوردیم و خانومی هم خدا راشکر دیگه مشکلی نداشت ولی بی حال بود .
بهش گفتم کلاس شنا را کنسل کردم کلی ناراحت شد و گفت : زنگ بزن تا بریم چرا کنسل کردی
عصر عقد کیانوش بود ولی فقط بزرگترها بودند برای همین من و کیمیا اومدیم خونه و بعد از ریختن کمد وسایل قدیمی د.وران بچگی هاش همه را اورد تو حیاط و فروشگاه باز یکردیم با من و مامان صدیق . و شب هم وقتی بابا اومد خونه دوباره همه را جمع کرد وسط سالن و فیلمبرداری کرد و توضیح داد درمورد وسایلش واتاقش ومن و بابا و....
خلاصه به قول خودش اون روز حسسسسسسسسسسسسسابی بهش خوش گذشت
یه روز بابا امیر کمک من اتاق را جارو زد فرداش رفته بود خونه بابا حسن گفته بود ...
مرد باید مثل بابای من باشه ...
هم خونه را تمیز کنه ...
هم وسایل خراب را تعمیر کنه ...
هم مریضهاش را خوب کنه ....
هم با من بازی کنه و....
یه خانومی نازی تو به خدا .....
شبها شب اداری داشت ولی بهش گفتم اگه شبها قبل از خواب عسل با اب ولرم بخوری دیگه بارون نمیاد و اونهم باور کرده بود و هر شب می خورد وواقعا بارون نمی اومد .....
تازگی حسابی عاشق باباش شده و از بابا خیلی تعریف میکنه
یه روز داشتیم میرفتیم بیرون به امیر گفتم چرا این تیپ را زدی خیلی صریح برگشت گفت : دلت بخواد بابام به این خوش تیپی
من
باباش
جوجه هاش بزرگ شدند و از بدشانسی به خروس تبدیل شدند اونهم دو تا خروس سفید با تاجهای قر مز خیلی خوشگل بودند ولی کیمیا هنوز به چشم جوجه اونا را نگاه میکرد و بغلشون میکرد و من هم هنوززز میترسیدم
از لا به لای در اتاق ازشون عکس گرفتم ...
هر روز قدش را اندازه میکرد و علامت میزد و اگه غذای ناسالم میخورد میگفت قدم داره کوتاه میشه و اگه قدش کمی رشد کرده بود خیلی خوشحال میشد
خودش به خودش میگفت : عجب دختری شدم و عاشق یه لباس سفید بود که با شلوار لی بپوشه و کمربند ببنده و موهاش را یه ور بزنه و تلش را بزنه روی موهاش
بعد بهش میگفتم چه تیپی زدی
میگفت : جواد و می خندید
16 تیر تولد بابا حسن ....
کیک خودمون درست کردیم ...
مهمونی زری 11 تیر ....
عکسی که بابا درست کرد ...
کادو روز دختر مامان صدیق براش خرید