کاردستی
مامان صدیق و بابا حسین روز 16 تیر به دعوت عمه مینا رفتند فنلاندو المان
طی این 15روز هرکس از کمند میپرسید بابا حسین و مامان صدیق کجاهستن
میگفت :عمه مینا
روز 29 تیر هم برگشتند جاشون تو خونه خالی بود ولب خوشبختانه بهشون خوش گذشته بود
روز 14 مرداد عصر تصمیم گرفتم برای بچه ها ماردستی درست. کنم با کیمیا دست به کار شدیم کمند خاتون خواب بودند و ما تم از فرصت استفاده کردیم و به باد روزهای قدیم با هم کاردستی درست کردیم.
این اجاق گاز را درست کردیم خیلی باحال بود
کلی ذوق کردیم زیبا شد
برای کمند هم کاردستی درست کردیم و موقعی که بیدار شد با گریه زیاد بیدار شد کیمیا رفت بغلش کنه حاضر نشد و یک کلام مبگفت
مامان موژان بیا اغل کن منظورش بغل کردن
منم که وقتی صدام میکنه میخوام غش کنم براش ️
رفتم بغلش کردم
و کاردستی را بهش دادم
روز خوبی بود خوش گذشت
طی این 15روز هرکس از کمند میپرسید بابا حسین و مامان صدیق کجاهستن
میگفت :عمه مینا
روز 29 تیر هم برگشتند جاشون تو خونه خالی بود ولب خوشبختانه بهشون خوش گذشته بود
روز 14 مرداد عصر تصمیم گرفتم برای بچه ها ماردستی درست. کنم با کیمیا دست به کار شدیم کمند خاتون خواب بودند و ما تم از فرصت استفاده کردیم و به باد روزهای قدیم با هم کاردستی درست کردیم.
این اجاق گاز را درست کردیم خیلی باحال بود
کلی ذوق کردیم زیبا شد
برای کمند هم کاردستی درست کردیم و موقعی که بیدار شد با گریه زیاد بیدار شد کیمیا رفت بغلش کنه حاضر نشد و یک کلام مبگفت
مامان موژان بیا اغل کن منظورش بغل کردن
منم که وقتی صدام میکنه میخوام غش کنم براش ️
رفتم بغلش کردم
و کاردستی را بهش دادم
روز خوبی بود خوش گذشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی