کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 25 روز سن داره

دختر یلدا

دو اتفاق مهم زندگی (هاکی)🏒🏒🏌‍♂🏌‍♀

1398/5/14 17:03
نویسنده : مامان و بابا
154 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


خطا در دریافت فایل!
لطفا مجددا ارسال کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


4 مرداد98، مسابقات دستجات آزاد کشور در خمینی شهر برگزار شد. اون روز جمعه بود من سر کار نبودم، صبح با مامان و بابام و کیمیا راهی ورزشگاه شدیم و کمند پ بابا امیر ماندن خونه
مسابقات در دو رده سنی نوجوان و جوان بود و کیمیا در تیم نوجوان بود
بازی اول با اصفهان مسابقه دوستانه بود
یک گل خوردن
بازی بعدی قم البته تیم قم بسیار قدر بود چندین سال بود بازی میکردن
ولی تیم اصفهان تقریبا یک ساله بود
با این حال یک گل خوردن و این عالی بود
خلاصه تا ظهر دو تا بازی داشتند و ظهر ناهار همون جا خوردیم و عصر هم یک بازی دیگه که نیمه دوم کیمیا حالش بد شد

ضربان قلبش اومد بالا و فشار افتاد
تیم اورژانس اونجا بودند سریع لباسهایش را کم کردن یخ گذاشتن و نمک خورد و کم کم بهتر شد
خیییلی ترسیده بودم ولی فشار بازی و استرس و گرما حالش را خراب کزد
خیلی ناراحت بود و بازی تمام شد و تیمشون سوم شد 🙃
و بعد مراسم اختتامیه و مدال
تیم جوانانش دوم 🎖

تیم قم اول 🏒🏌‍♂🏅
روز 11 و10 مرداد کمپ آموزش هاکی و تجربه روی آیس را در تهران داشتن
اول قرار بود که من هم برم ولی هیچ کدوم مادرها نیومدن و من هم نرفتم
کیمیا خیییلی خوشحال بود که قرار با دوستان بره
هم دوست داشتم بره و هم چون کوچک تر از بقیه بود میترسید م
خلاصه با کلی کلنجار و صحبت با خانم نژند تصمیم گرفتم تنها بره
البته صحبت های مربی شون خیلی تاثیر داشت
ولی وقتی رسیدن و خیالم راحت شد و دیگه پیامکی در ارتباط بودیم
برای خودم که باور کردنی نبود که کیمیا تنها رفته باشه...
و فهمیدم چه زود بزرگ شدن همون فرشته های کوچولو
خداراشکر تمرینات و شهربازی و آیس و همه چی عالییییییی گذشته بود
بسلامتی بعد از دو روز برگشتن
ساعت 1 نیمه شب با بابا امیر و کمند رفتیم ترمینال و سپار شدند
خیبیییییییییییبببیبلی استرس داشتم
خوابگاه آزادی را در نظر گرفته بودن برای خواب البته خیلی تلاش کردن هتل باشه ولی متاسفانه پر بود
مژگان:
ولی وقتی رسیدن و خیالم راحت شد و دیگه پیامکی در ارتباط بودیم

خداراشکر تمرینات و شهربازی و آیس و همه چی عالییییییی گذشته بود
بسلامتی بعد از دو روز برگشتن

برای خودم که باور کردنی نبود که کیمیا تنها رفته باشه...
و فهمیدم چه زود بزرگ شدن همون فرشته های کوچولو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد