کیمیا و بی خوابی
29/٠٤/١٣٩٠:
روز پنج شنبه قرار بود از کرمان یکی از دوستان بابا امیر با خانواد ه اش بیاد خونمون . البته دیر بهمون خبر دادند و بعداز اینکه خبر دار شدیم شروع به آماده کردن خونه برای مهمان ها شدیم خودتون بهتر میدونید که خونه ای که بچه توش باشه هیچوقت مرتب نیست شاید برای 10 دقیقه همه چیز سر جاش باشه ولی بعداز اون .....خلاصه ساعت 11 شب بو و من و امیر مشغول مرتب کردن خونه و کیمیا خانوم هم هر چند دقیقه یکبار می اومد بهم میگفت : مامان خواب ( الهی گلم خوابش می اومد) من هم که وقت نداشتم بهش یک دستکال دادموبراش توضیح دادم که من کار دارم یا خودت برو بخواب یا اینکه کمک من کن تا زودی دوتایی بخوابیم
الهی بگردمش دستمال را از من گرفت و با چشمانی نیمه باز می کشید روی میز ها و برگهای گل را پاک میکرد تا بیهوش شد
ما تا ساعت 1.30دقیقه مشغول بودیم تا کارها تموم شد وخوابیدیم نزدیک ساعت 4.30 صبح با گریه خانومی بیدار شدم رفتم سراغش مثل اینکه از چیزی ترسیده بود اون شب کیمیا توی اتاق خودمون خواب بود و جای خوابش تغییر کرده بود بلند شد پرید توی بغلم وسرش را توی دلم مخفی میکرد وقتی دقیق شدم دیدم از صدای خروپف باباش ترسیده بود اخه بابا امیر اگه سرش بد روی بالشت باشه خروپف میکنه . بهش گفتم بابایی نترس . رفتیم بالای سر بابا و بیدارش کردیم تا درست بخوابه . بنده خدا هاج وواج بیدار شد صدای خروپفش خیلی بلند نبود ولی خواب را از سر خانومی پرونده بود و دیگه نخوابید و گفت چراغهای را روشن کن و سی دی بزار و اب برام بیار و کاملا هوشیارانه شروع به بازی کرد .
صبح ساعت 6 رفتیم با هم نون خریدیم وبا مامان جون حیاط را آب پاشی کردی و حسابی اب بازی کردی و لباسهاتو خیس کردی و وقتی من حواسم نبوده گلدونهای کوچک گلهای مصنوعی را برده بودی بیرون توی حیاط و ابشون داده بودکه من دیر بهت رسیدم ... و صبحانه آماده کردم تا مهمانها ساعت 7 صبح رسیدند ووقتی مهمانها رسیدند کیمیا تمام اسباب بازیهاش را اورد نشون عمو هادی بده وبعد من رفتم سرکار وبرای ناهار همگی رفتیم خون بابا م . ولی کیمیا ساعت 9 صبح بیهوش شده بود و ساعت 12 بیدار شد .مهمونها زیاد نموندند و عصر رفتند و ماهم شب با فامیل خودم رفتیم پارک .کیمیا حسابی بازی کرد