بابا کو ؟
خانوم گلم
فدای باز یکردنهات
فدای نگاههای قشنگت
و قربون خدای که تورا به من داد
این جا دیدمش عینک من را که قرار بود تازه شیشه اش را بابا امیر برام درستش کنم زده به چشمش البته وارونه و جلوی آینه و من هم فرصت را غنیمت شمردمو....
و بعد شروع به بازی کردن با سبدهای لباس و شد و.........
این جا نشست توی سبد و خواهش میکرد تا با سبد تابش بدیم وبچرخونیمش
راستی این کتاب را بابا امیر موقع رفتنش براش خرید
خاتونم دیروز برای باباش دل تنگ شده بود بعداز ظهر که از خواب بیدارشد دراز کشید بود و نگاش به سقف بود بهش گفتم :
خانومی به چی فکر میکنی ؟
گفت : بابا کو؟
گفتم : بابا امیر !
گفت : البته با سر تایید کرد
گفتم : رفته دانشگاه درس بخونه
گفت : من من من برم
گفتم : بابا میاد پیش ما زود زود زود
گفت : به علامت تایید سرش را تکون داد
بعد بلند شد بوسیدمش و اشک توی چشمام حلقه بسته بود واقعا متاسفم