باغ بابا حسن و رفتن به تهران
اینجا باغ بابا حسن و درختان باغ با کیمیا همسن هستن...
25 02/1392 رفتیم تهران من 27/02/1392 امتحان حسابدرای داشتم توی اتوبوس با دختری هفت ساله بنام عسل دوست شد اونهم میرفت تهران باباش را ببینه ، خیلی خوشش اومده بود از شانس خوب من پشت سرمون نشسته بود و حسابی با همدیگه سرگرم شده بود و مدت سفر را کوتاه کرده بود اخر های سفر جفتشون بلند شدند و چون مسافرها خیلیشون پیاده شده بودن لابلای صندلیها قایم موشک بازی میکردند ساعت 10 شب رسیدیم ترمینال و بابا امیر اونجا منتظرم بود ، کیمیا بابا را که دید پرید بغلش و حسابی بلبل زبونی کرد بد به سمت خونه راه افتادیم شام درست کردیم و خوردیم و کیمیا بیهوش شد ف فردای اون روز بیدار شدیم و کمی به بازار رفتیم و خرید کردیم ولی یه دفعه بادو طوفان گرفت و مجبور شدیم برگردیم خونه ، توی راه برگشت با مترو اومدیم و کیمیا از مترو هم خوشش اومده بود . فردای اون روز کیمیا با باباش توی خونه تنها بودند و من رفتم کلاس و امتحان دادم و ساعت 8 شب رسیدم خونه کاملا بیهوش بودم ، بلیط برگشت را شنبه عصر گرفتم و عصر شنبه با بابا رفتیم ترمینال کیمیا کمی توی پارک بازی کرد و سوار شدیم توی راه برگشت حالم زیاد خوب نبود و کیما هم میگفت منهم حالم خوب نیست ، نمی دونم چمون شده بود ف طفلک گرفت خوابید ولی من هر کاری کردم خوابم نبرد وسط راه اتوبوس ایستاد و رفتم یه پفک خریدم خوردیم کمی فشارم اومد بالا و با کیمیا شروع به حرف زدن کردم و اون میگفت »: مامان کوچولو بودی چکار میکرد ی ؟ و من هم براش خاطراتم را تعریف کردم تا اینکه ساعت 11 رسیدیم اصفهان و دای جون اومد دنبالمون و کیمیا با ذوق و شوق کامل خاطراتش را تعریف کرد
خوش گذشت
این کیف را به سلیقه خودش براش خریدم
مامانی اون شب خونمون بود ووقتی سفر کشیدیم تا شام بخوریم مامانی غذا نخورد و کیمیا براش برنج کشید توی بشقاب و رفت بهش داد و گفت مامانی بخور تا چله بشی
خیلی حواسش به مامانی بود و دستش را میگرفت گفت تا نیفته و در ماشین را براش باز میکرد و فکر میکرد مسولیت مواظبت از مامانی با اونه
قربون دل مهربونت بگردم .