مراسم عقد
بعداز چند وقت كه خبر عقد و عروسي نبود دعوت شديم عقد دختر عموي مامانم و 28 بهمن عصر رفتيم عقد البته بابا امير براي كارهاي فارغ التحصيليش رفته بود تهران و ما هم با بابا حسن و اينا رفتيم عقد
جليقه و شلواري كه تازه برات خريده بودم پوشيدي و يه كيف بزرگ زنونه برداشتي و كلي وسايلت ( تراش كيف پول موبايل و دفترچه مداد رنگي و اينه و برس ) بود را برداشتي و اماده شدي كه بريم عقد
وارد تالار كه شديم اولش اروم نشستي ولي بعدش با مهسا شروع به جمع كردن گلها و شاباشها شدي و كلي شاباش جمع كرد اولش نميدونست كه بايد شاباش جمع كنه ولي بعدش فهميد و ديگه شروع به جمع كردن كرد و حسابي بستني و كيك و شيريني و ميوه خوردي .
الهي شادباشي عسلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی