خرید مانتو شلوار مدرسه
امسال خانومی باید می رفت پیش دبستانیولی چون نیمه دوم سال 88 هست یک سال دیر تر میره برای همین با هزار زور و زحمت اسمش را مهد پارسانا نوشتم چون دیر اقدام کرده بودم و پر شده بودولی بالخره نوشتم و خیالم راحت شد ولی بعداز یه مدت متوجه شدم که باید یه جاییی نزدیک محل کار خودم و بابا امیر اسمش را بنویسم و تصمیم گرفتنم توی مدرسه غیردولتی شهید سالمی کنار دفتر کار خودم اسمش را بنویسم ولی چون مهد نداشت با تعهد خودم همون پیش دبستانی ثبت نامش کردیم و قرار شد بریم براش مانتو شلوارش را بخریم باور نمیشد خاتونم قد کشیده و الان وقت اماده کردن وسایل مدرسه اش هست هم خوشحال بودم و هم ناراحت دلم نمی خواست به این زودی بزرگ بشه چون هرچی بزرگ تر بشند مثل اینکه از من دورتر میشه ولی من اجازه نمیدم این اتفاق بیفته و برای همین مثل بچه گیهاش حسابی بغلش میکنم و می بوسمش و حتی روی دستهام می خوابونمش و براش لالایی می خونم و بابا امیر هم میگه : اینقدر اینا را لوسش نکن ولی من نمی تونم ......... برای همین یه روز عصر با همدیگه با اتوبوس بعد از کلاس موسیقی به سمت دروازه دولت ساختمان ارگ نقش جهان رفتیم .توی را توی اتوبوس از بس شلوغ بود حالش داشت بد می شد برای همین سر شهدا پیاده شدم تا یه هوای بخوره و دوباره سوار شدم و بعداز رسین به ارگ و خرید مانتو ف همون جا شهر بازی سر پوشیده داشت و خاتون هم استفاده کامل را بردن و بعداز بازی هم یه بستنی خوردن و بعد با بابا امیر هماهنگ شدیم برگشتیم خونه .
عاشق این بازی بود و دوبار باهم بازی کردیم
خیلی ذوق لباسهاش را داشت ولی خیلی هم بلند بود برای همین دادیم مامان صدیق زحمت کوتاه کردنش را بکشه .
شب و روز خوبی بود .